روايت شهيد «ابراهيم اصفهاني» فرمانده گردان عمار لشكر 27 به روايت پدرش/ دو روز قبل از عمليات والفجر 8 وعده شهادتش را داد
 پدر شهيد ابراهيم اصفهاني گفت: دو روز قبل از عمليات والفجر8 وقتي با او درباره مراسم نامزدياش صحبت كردم، گفت: اينجا يك عروسي بزرگ داريم؛ دعا كنيد مرا بپذيرند اگر پذيرفته شدم كه هيچ، اما اگر نپذيرفتند برميگردم. هاشم اصفهاني پدر شهيد «ابراهيم اصفهاني» اظهار داشت:... 1 اسفند 1390-10:32:06 ادامه مطلب |
|
|
عمومي شهدايي كه بعد از 25 سال با بدني سالم تفحص شدند
 در حوالي درياچه ماهي 25 شهيد پيدا كرديم كه با شكنجه زنده به گور شده بودند. اين شهدا را 5 تا 5 تا با سيم خاردار به هم بسته بودند و آنها را زنده زنده دفن كرده بودند. طبق نظريه پزشكي قانوني 65 درصد بدنهايشان سالم بود. اين خبر در منطقه خوزستان پيچيد چون اصلاً سابقه نداشت بعد از 25 – 30 سال اينگونه جنازهها سالم باشند.... 1 اسفند 1390-09:38:53 ادامه مطلب |
|
|
گزارش انتشار دستنوشته رهبر انقلاب بر حاشيه كتاب «نورالدين پسر ايران»
 دستنوشته حضرت آيتالله خامنهاي بر حاشيه كتاب «نورالدين پسر ايران» طي مراسمي با حضور جمعي از فعالان فرهنگي در مؤسسهي حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب منتشر شد. اين نيز يكي از زيباترين نقاشيهاي صفحهي پُركار و اعجاز گونهي هشت سال دفاع مقدس است.... 1 اسفند 1390-09:10:42 ادامه مطلب |
|
|
خاطره هوش آمدم ديدم دو پايم از زانو قطع شده
 پزشكان به اين نتيجه رسيدند كه راهي جز قطع پاها وجود ندارد. دست به كار شدند. وقتي به هوش آمدم ديدم دو پايم از زانو قطع شده است.
آذرماه ۱۳۶۴ بود كه براي سومين بار براي اعزام به جبهه، در پايگاه شهيد بهشتي تهران ثبتنام كردم. پس از چند روز با يك گروه هفتصد نفري با قطار از پادگان ولي عصر (عج) تهران به پادگان دوكوهه انديمشك، كه مركز لشكر ۲۷ محمد رسولالله(ص) در جبهههاي جنوب بود، اعزام شدم. من در گردان مسلم در دسته اداوت گردان سازماندهي شدم.... 30 بهمن 1390-11:25:03 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو گفتوگو با يكي از رزمندگان عمليات والفجر 8/موفقيت والفجر 8 چيزي شبيه معجزه بود
 رزمنده دوران دفاع مقدس با بيان اينكه والفجر 8 پيچيدهترين و موفقيتآميزترين عمليات دفاع مقدس است، گفت: دليل اصلي اين عمليات اين بود كه عراق شهرهاي ما را مورد هجوم قرار ميداد و ما براي اينكه به دنيا نشان دهيم توان مقابله و حمله به حساسترين منطقه عراق يعني فاو كه منطقهاي نفت خيز بود را داريم، دست به اين عمليات زديم
رژيم عراق در حد فاصله عمليات بدر تا والفجر8 اقداماتي را در دو منطقه غرب اروند (فاو) و نيز هورالهويزه انجام داد... 30 بهمن 1390-11:21:40 ادامه مطلب |
|
|
عمومي نابغه فرماندهان؛ شهيد باقري به روايت سردار فتحالله جعفري/ حسن از امام توفيق شهادت خواست
 سردار فتحالله جعفري متولد ۱۳۳۷ اصفهان و داراي مدرك كارشناسي ارشد مديريت از دانشگاه جنگ است.
از نخستين روزهاي آغاز جنگ و حماسه هشت سال ايثار و مقاومت، پاي در ميادين نبرد غرب و جنوب گذاشت و لحظههاي جنگ را با تمام وجود درك و لمس كرد.
جعفري در عرصهها و رستههاي گوناگون نظامي و فرهنگي انرژي و توان و مديريت خود را آزمود و در بسياري از عرصهها سربلند و روسفيد بيرون آمد.... 30 بهمن 1390-11:18:41 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خاطرات يك خلبان از «عمليات والفجر8» و مديريت شهيد عباس بابايي
 حدود دو ماه از آغاز عمليات والفجر8 ميگذشت اما پشتيباني نيروي هوايي از رزمندگان حتي در شرايط آب و هوايي بسيار سخت منطقه ادامه داشت. نيروي هوايي علاوه بر انجام عملياتهاي هوايي،در جهت انهدام نيروهاي دشمن و بمباران مواضع عراقيها، كار سوخترساني هوايي، ترابري تاكتيكي، انتقال و جابجايي نيروها به منطقه و حمل مجروحين را با استفاده از هواپيماهاي c_130 و 407 به خوبي انجام ميداد.... 30 بهمن 1390-11:13:52 ادامه مطلب |
|
|
گزارش پاسخ به شبهات سياسي پيرامون والفجر ۸ از زبان سردار احمد غلامپور ، فرمانده وقت قرارگاه كربلا/ ظلم مضاعف در حق دفاع مقدس!
 مطلب ذيل اشاره كوتاهي دارد به دو موضوع مهم سياسي حاشيهساز پيرامون دفاع مقدس و عمليات والفجر ۸ كه سردار احمد غلامپور فرمانده قرارگاه كربلا در عمليات والفجر و عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع) با استناد به اسناد تاريخي و سخنان امام راحل به آن پاسخ گفتهاند.... 30 بهمن 1390-11:09:06 ادامه مطلب |
|
|
روايت روايت ديدار شهيد همت با حاج بخشي
 وقتي پشت دشت شيلر كارها گره خورده بود و دشمن از هرسو، زمين آسمون رو به هم مي ريخت سر و كله حاجي پيدا شد.
صداي خش دار و گرفته حاجي بخشي وفتي ميومد بي اختيار همه از سنگرهاشون بيرون ميومدند. مثل بچه هاي كوچيك كه از دور تا صداي پدر رو ميشنوند دوره اش مي كنند.... 30 بهمن 1390-11:06:11 ادامه مطلب |
|
|
روايت وقتي گردان گمشده امام رضا از غيب رسيد
 ترس من از كشته شدن نبود، دلم نميخواست تانكها از خاكريز بگذرند. آرام گفتم: «بردار محسن! تانكها دارند ميآيند بالا، دارند ميآيند روي شانة خاكريز، چه كنيم؟» بعد افتادم روي زمين. محسن هم حال غريبي داشت. ناگهان يكي از بچهها داد كشيد: «نيروهاي كمكي، نيروهاي كمكي!»... 30 بهمن 1390-11:03:24 ادامه مطلب |
|
|
|