عمومي خبر شهادت فرمانده لشكر سيد الشهدا را چه كسي داد
 حالت حاج يدالله دگرگون شد، او كه پس از حاج حسين لبخندي به لب نياورده بود خنده اي شيرين بر لبانش نشست و دست چپش را كه سالم بود دور گردن بسيجي حلقه نموده و از پيشاني او بوسه اي گرفت.
تمامي روزهاي سخت سال هاي دفاع مقدس براي رزمندگان دلاور خاطراتي زيبا و به ياد ماندني رقم زده است، خاطراتي كه با گذشت زمان طراوت و تازگي بيشتري پيدا مي كند.... 6 بهمن 1390-09:23:51 ادامه مطلب |
|
|
خاطره شهيد شيميائي «كربلاي 5» كه براي گرفتن رضايت نامه از پدرش درغسالخانه قبرستان مخوف 800 ساله خوابيد!/ روايتي از سر گذشت عجيب بسيجي شهيد علي اكبر غلامي
 هر شب كه وارد كلاس مي شد. جاي يكي از همكلاسي ها روي نيكمت خالي بود. فضاي دلگير مدرسه، تن خسته، چشم هاي خواب آلوده از كار و تلاش، فكر رفتن به جبهه، دلش را از تب و تاب كار و درس انداخته بود.علي اكبر شاطر نانوائي، كلاس دوم راهنمائي بود. شبانه به مدرسه مي رفت، هنوز آفتاب نزده دوچرخه اش را كنار نائوائي زنجير مي زد. شروع به كار مي كرد. ديگر از خستگي ناي نداشت. در گذر ايام ذره ذره تحليل مي رفت. ساعت سه نيمه شب به نائوائي مي رفت و خمير مي گرفت.... 6 بهمن 1390-09:20:29 ادامه مطلب |
|
|
روايت همسرم! اينجا قتلگاه من است
 آنچه كه مي خوانيد روايت همسر سردار شهيد غلامعلي مراديان از خوابي است كه در آن مراديان، نحوه شهادتش را به همسر فداكارش بيان مي كند:
«زماني كه در كردستان بوديم، يك شب كه خوابيده بودم، با سر و صدا از خواب پريدم. متوجه شدم شهيد مراديان در عالم خواب با كسي حرف مي زند. بالاي سرش نشستم. شنيدم مي گويد :يا امام حسين به من مهلت بده تا زن و بچه ام را به مازندران ببرم و برگردم . دوست دارم به شما ملحق شوم.... 6 بهمن 1390-09:18:23 ادامه مطلب |
|
|
خاطره اولتيماتوم محسن رضايي به شهيد همت و احمد متوسليان/24 تا 48 ساعت فرصت داريد تا فرماندهي را قبول كنيد
 دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام در بيان گوشهاي از خاطرات جبهه گفت: وقتي حاج احمد متوسليان و شهيد همت را از غرب آورديم در دو كوهه؛ هر چه به اين دو نفر ميگفتيم تا فرماندهي را قبول كنند ميگفتند دوستان ديگر هستند، بالاخره من ناچار شدم بگويم ۲۴ تا ۴۸ ساعت به شما وقت ميدهم يكي از شما دو نفر بايد فرمانده شود.
محسن رضايي در حاشيه مراسم يازدهمين يادواره گردان انصار محمد رسولالله اظهار داشت:... 6 بهمن 1390-09:15:53 ادامه مطلب |
|
|
عمومي چه كسي بدن عريان مردم حلبچه را پوشاند
 مي گويد پتوهايي كه در حلبچه روي مردم شيميايي شده كشيده شده كار او بوده تا بدن عريان آن ها را كسي نبيند، مي گويد تمام سال هاي جنگ را در جبهه بوده، صحنه هاي دردناك را از نزديك شاهد بوده، مي گويد آن يك سالي را هم كه نبوده، مشغول درمان مجروحيت هايش بوده، مي گويد….
قاسم صادقي، جانباز شيميايي اظهار داشت:... 5 بهمن 1390-11:46:07 ادامه مطلب |
|
|
روايت روايتي از سر گذشت شهيد علي اكبر غلامي/ هر وقت قدت اندازه تفنگ شد برو جبهه
 هيبت كهنگي قبرستان، دلش را لرزاند، پايش را سست. ناگهان ياد رفتن به جبهه، پايش را محكم مي كند. مي خواست به خانواده اش ثابت كند كه براي خودش مردي شده، كه ديگر پدر دستش نيندازد.
هر شب كه وارد كلاس مي شد. جاي يكي از همكلاسي ها روي نيكمت خالي بود. فضاي دلگير مدرسه، تن خسته، چشم هاي خواب آلوده از كار و تلاش، فكر رفتن به جبهه، دلش را از تب و تاب كار و درس انداخته بود. علي اكبر، شاطر نانوائي، كلاس دوم راهنمائي بود.... 5 بهمن 1390-11:41:57 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خاطره ناب سردار فضلي از نحوه شهادت يك جانباز شيميايي: جام شهادت بر فراز آسمان شهر
 سردار علي فضلي : هر موقع سفري به كهگيلويه و بوير احمد داشتم به ديدار يكي از جانبازان شيميايي آن ديار به نام يار محمد كشاورز ميرفتم كه اين ديدارها 22 سال ادامه داشت...
جانشين رئيس سازمان بسيج مستضعفين و فرمانده قرارگاه مركزي راهيان نور با بيان خاطرهاي از جانبازان شيميايي ياد آنها را گرامي داشت و وظيفه همگان را در قبال مجاهدان 8 سال دفاع مقدس يادآور شد.... 5 بهمن 1390-11:21:53 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو گفتگو با مادر شهيد حسن باقري/ نابغه جنگ به روايت مادرش
 غلامحسين معمولي بود، نه از اين جهت كه تنبل باشد؛ زيادي زرنگ بود و دروس مدرسه اصولا زياد از او وقت نمي گرفت تا آنها را از بر كند. آن چيزي كه از او وقت مي گرفت تحقيقات بود. پژوهش بود.
شهيد غلامحسين افشردي روز سوم شعبان برابر با 25 اسفند 1334 در تهران به دنيا آمد.
ايشان بعد از پايان دوران مدرسه سال 1354 در رشته دامپروري دانشگاه اروميه پذيرفته مي شود كه البته به دليل مخالفت با رژيم طاغوت از دانشگاه اخراج ميشود.... 5 بهمن 1390-10:38:26 ادامه مطلب |
|
|
روايت شهيد ميرهادي خوشنويس فرمانده تيپ سوم لشگر25كربلا: چشم كه باز مي كنم؛ يا جبهه ام يا در حرم آقا امام رضا
 مادر شهيد مي گويد: جبهه بود، زخمي مي شد، مي رفت مشهد. مي گفت: مادر اصلا دست خودم نيست. چشم كه باز مي كنم، يا جبهه ام يا در حرم آقا امام رضا(ع)....
مادرشهيد ميرهادي خوشنويس، حاجيه خانم منيره ميرفندرسكي روايت مي كند: ميرهادي دانش آموز ممتاز و بسيار موفقي بود. مدير مدرسه خواسته بود كه عكس ميرهادي را به عنوان دانش آموز نمونه و ممتاز در روزنامه هاي آن زمان چاپ كند. ميرهادي قبول نكرد. از خودنمائي متنفر بود.... 5 بهمن 1390-10:35:53 ادامه مطلب |
|
|
خاطره رازي كه تا زمان شهادتش مكتوم ماند/ فرمانده اي كه از امام رضا(ع) طلب شهادت كرد
 حاج محمد رضا طاهري مي گويد: وقتي موضوع مجروحيت سيد محمد را فهميدم، براي عيادت به منزلش رفتم. برايم گفت كه از امام رضا(ع) طلب شهادت كرده است. مصطفي باغباني؛ از همرزمانش هم خوابي عجيبي در اين باره ديده بود كه تعريف كرد و در نهايت ايشان از من خواست تا زماني كه در قيد حيات هستند،اين راز را بازگو نكنم...... 5 بهمن 1390-10:01:42 ادامه مطلب |
|
|
|