مصاحبه شهيد محسن نوراني از كلام همسرش؛ شهيدي كه پس از شهادتش همه دانستند او فرمانده تيپ ذوالفقار است
 خرداد62 به پيشنهاد دوستان، محسن براي تكميل ايمان خود آماده ي ازدواج شد. او براي همسري خويش هيچ كس را بهتر از خواهر شهيد بزرگوار عليرضا ناهيدي نيافت. محسن عقد ازدواج بست تا با همسر خويش زندگي اي بر اساس تعليمات تربيتي و اخلاقي اسلام تشكيل بدهند.... 22 مرداد 1390-10:35:58 ادامه مطلب |
|
|
خاطره داوطلب ميدان مين
 اولين باري كه به جبهه رفتم، همراه دوست عزيزم علي رضا پس از طي يك دوره سه ماهه ي آموزش نظامي در پادگان شهيد همت بود. آن موقع لشكر 10 سيدالشهداء در اردوگاه قلاجه واقع در جاده اسلام آباد- ايلام مستقر بود و ما را باري الحاق به گردان حضرت قائم(عج) به آن اردوگاه اعزام نمودند.از آنجا كه براساس قرائن واطلاعات و نيز رسم لشكرهاي رزمي، مقرر شده بود تا نيروهاي آموزشي يا به قول رزمنده ها(پاشنه طلاها) را ابتدا براي گذراندن يك دوره پدافندي بكارگيري نمايند، اين امر موجبات نگراني ما را فراهم كرده بود،... 22 مرداد 1390-10:31:27 ادامه مطلب |
|
|
عمومي يادي از شهيد «محسن نوراني»فرمانده 20 ساله تيپ ذوالفقار
 قافلة عشاق منزل به منزل ره سپردند و در يك فجر صادق به روشناي نور رسيدند . او دلشورة غريب غربت داشت و از شوق ديدار دولت ، طاقت از كف مي داد . آغوش نيازش ، بوي عطر نجابت و اجابت مي داد . حرم دلش ، جاي خداوند دل و همة سينه اش را حريم دوست كرده بود . سرانجام نيز گذرنامة عشق از آن سوي مهرباني برايش رسيد و خيلي زود با چمدان تنهاي اش كه پر از گلهاي ياس تقوا بود ، از مرز سدره المنتهي به طرفه العيني گذر كرد .... 22 مرداد 1390-09:36:12 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت اگر فرمانده اصرار نميكرد شهيد ميشدم
 با بچه ها رفتيم داخل اتاقي كه جانماز پهن بود . ديديم يك بمب خوشه اي درست در نقطه اي كه من مي خواستم نماز بخوانم فرود آمده بود.
در سال هاي جنگ تحميلي همه كساني كه به جبهه رفتند در حقيقت از همه چيز خودشان گذشتند. جواناني كه زير بمباران هاي بسيار دشمن بارها و بارها مرگ را به چشم خود ديدند اما باز هم شجاعانه ماندند و مردانه دشمن را با دست خالي و ايمان خالصشان شكست دادند. خاطره زير از رزمنده اي است كه با شهادت تنها يك ربع فاصله داشته است.... 20 مرداد 1390-09:15:25 ادامه مطلب |
|
|
عمومي اسيري كه سنش باعث دردسر شد
 يك روزي، همه را به صف كردند. من چهارده سال داشتم، و از لحاظ جثه، بسيار كوچكتر نسبت به بقيه اسرا بودم، هميشه خدا هم به خاطر ريز نقش بودنم، لبه دونبش معركه گيري بعثي ها قرار داشتم.
عراقي ها به خاطر اين كه درجهان، نزد افكار عمومي اعلام كنند، جمهوري اسلامي ايران، مرد جنگي ندارد و بچه هاي كم سن و سال را به جنگ مي فرستد، هميشه خدا سن بچه ها را كمتر از آنچه كه بودند، توي ليست آمارشان ثبت مي كردند.... 20 مرداد 1390-09:10:53 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خاطراتي از شهيد آزاده خلبان حسين لشكري
 در خاطرات شهيد سرتيپ خلبان «حسين لشكري» آمده است: من بر خلاف همه،عدد 13را مبارك ميدانم و براي اين عدد احترام خاصي قائل هستم؛ ميدانيد چرا؟ براي اينكه در سيزدهمين پرواز جنگي ام به تأسيسات نظامي دشمن در خاك عراق توانستم تانك ها و نفر برهاي دشمن را بمباران كنم.... 20 مرداد 1390-09:08:25 ادامه مطلب |
|
|
خاطره انس با قرآن در سلولهاي انفرادي
 آزادگان سرافراز كشورمان اگرچه در مدت زمان اسارت مشكلات و شكنجههاي بسياري را تحمل كردند اما عمل به فرائض ديني را سدي محكم در برابر دشمن ميدانستند كه همواره درصدد شكستن مقاومت آنها بودند.
يكي از آزادگان سرافراز در خاطره خود به نمونهاي از اين مقاومت اشاره كرده است.... 20 مرداد 1390-09:06:20 ادامه مطلب |
|
|
روايت روايتي از عمليات گردان «كميل» به فرماندهي حاج همت/ 390 دقيقه تا ساعت 5.30 براي آزادسازي كله قندي
 آسمان به زمين نزديكتر ميشود و خدا به بندگانش ميبالد. «ميدان مين»، معراج تعدادي از بچهها شده، انواع «گلولهها» سر و سينه رزمندگان را ميشكافد و آنان را «عند ربهم يرزقون» ميسازد؛ لحظات به سرعت ميگذرد، ساعت 5:30 است و صدايي هيجانزده پشت بيسيم اعلام ميكند «كلهقندي آزاد شد».
17 مرداد 1362 بود و 10 روز از اجراي عمليات «والفجر 3» ميگذشت؛... 20 مرداد 1390-09:03:28 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت يادداشت منتشر نشده شهيد «مهدي رجببيگي»؛ آنگاه كه از بيعت با تاريكي و غيبت نور خسته شدي، قرآن بخوان
 شهيد «مهدي رجببيگي» در يادداشتي آورده است: آنگاه كه از بيعت با تاريكي و غيبت نور خسته شدي، و آنگاه كه نسيان، گريبانت را گرفت و عصيان، دامانت را و معصيت خويش را معصوميت پنداشتي، قرآن بخوان.
شهيد سرافراز «مهدي رجببيگي» سال 1336 در شهر دامغان به دنيا آمد و از سال 1354 در رشته مهندسي راه و ساختمان دانشگاه تهران به تحصيل پرداخته و در فعاليتهاي دانشجويي شركت مؤثر و فعال داشت.... 20 مرداد 1390-09:00:11 ادامه مطلب |
|
|
عمومي خبر مهم راديو عراق چه بود؟
 حسن رضا كيواني از آزادگان سرافراز كشورمان در خاطرهاي از نحوه خبردار شدن از آزادي و بازگشت به كشورما ميگويد.
وي ميگويد: روز چهارشنبه، بيست و چهارم مرداد ماه سال 1369 بود. من و يكي از اسرا به نام مرتضي مسوول اتاق بوديم. (هر روز جهت نظافت عمومي اتاق و پركردن حبانهها و همچنين آوردن نان و چاي دو نفر مسوول تعيين ميشدند) من و مرتضي مشغول پركردن آب حبانه بوديم كه ناگهان راديو بغداد اعلام كرد كه قرار است خبر مهمي ساعت 11 پخش شود.... 20 مرداد 1390-08:53:29 ادامه مطلب |
|
|
|