يادداشت رئيس جمهور كوچكي كه شهيد شد
 از دور كه ميآمد، مثل يك گلوله برفي بود. و يا يك كلوخ گرد، كه قل ميخورد و تند و فرز به تو ميرسيد. چالاك بود و زرنگ، دستهايش پيش از آن كه مشت شوند گرد بودند. البته نه آن طور كه گوشتالو و پفكي، مثل سنگ سفت و محكم بود. يك مشت به كسي ميزد، نيم متر پرتاب ميشد عقب.
چشمان ريزي داشت. وقتي ميخنديد، صورت گوشتالو چشمانش را به كلي ناپديد ميكرد اغلب در حال خنده بود. سوراخ ديوار را نشانش ميدادي از خنده غش و ريسه ميرفت... 25 اسفند 1389-08:53:21 ادامه مطلب |
|
|
عمومي رزمنده اي كه با اسلحه خالي اسيرگرفت
 غلام دلشاد جانباز 70 درصد شيميايي HI CVR (وضعيت حاد مصدوميت شيميايي) و بنيانگذار انجمن دفاع از مصدومان شيميايي شيراز مدتي است كه در بيمارستان مركزي شيراز بستري شده است.
حدود دو هفته پيش در خبرگزاري ها اعلام شد كه نخستين دارنده مدال رشادت در بيمارستان بستري شد.... 25 اسفند 1389-08:45:05 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو شهيد حاج كاظم رستگار به روايت همسرش
 داستان زندگي شهدا به روايت همسرانشان را شايد بتوان جزو شيرين ترين مطالب دفاع مقدس ناميد. زيرا در پشت چهره نظامي اين مردان آسماني روحي لطيف و احساسي نهفته است كه شايد تنها همسرانشان مي توانند آن را براي ما عيان كنند.... 25 اسفند 1389-08:39:51 ادامه مطلب |
|
|
گزارش نبرد با قاتلان خفته
 در ابتداي سال جاري اعلام شد كه عمليات پاكسازي در 60 هزار هكتار از اراضي مرزي كشور ادامه دارد و اميد ميرود تا سه سال آينده اين عمليات به طور كامل به اتمام برسد.
معمولا در جنگها رسم بر اين است كه دو طرف متخاصم، مينهاي خود را بر اساس نقشهاي از پيش تعيين شده كه خود طراحي كردهاند، در ميادين مورد نظر ميچينند تا پس از پايان جنگ، بتوان اين ميادين را كه ديگر خاصيت و كاركرد خود را از دست دادهاند، پاكسازي كرد.... 25 اسفند 1389-08:34:14 ادامه مطلب |
|
|
خاطره بگذاريد تك تيرانداز باقي بمانم
 حاج همت ترديد داشت كه عباس يا علي فضلي را به عنوان فرمانده لشگر معرفي كند، چند بار با عباس صحبت كرد تا او فرماندهي لشگر را قبول كند.
رفتيم جلسه، حاج همت ترديد داشت كه عباس يا علي فضلي را به عنوان فرماندهي لشگر معرفي كند، چند بار با عباس صحبت كرد تا او فرماندهي لشگر را قبول كند.... 25 اسفند 1389-08:34:14 ادامه مطلب |
|
|
خاطره دل ما ميلرزيد اما او توانست/ روايت رهبر انقلاب از شهيد بابايي
 رهبر معظم انقلاب درباره شهيد بابايي ميفرمايند: شهيد بابايى سرش را مىتراشيد و ريش مىگذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره كند. كار سختى بود. دل همه مىلرزيد؛ دل خود من هم كه اصرار داشتم، مىلرزيد، كه آيا مىتواند؟ اما توانست.... 24 اسفند 1389-09:07:42 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو گفتگو با پرستو صالح پور جانباز شيميايي/ نگذاشتم كسي بفهمد دارم از پا مي افتم...
 كودكي بيش نبود كه سلامتي خود را از دست داد، اما همت كرد و بهتر از هر انسان سالمي، تحصيلات خود را با رتبه عالي ادامه داد. بهتر از هركسي درد خود را مي شناسد و با همتي مثال زدني مقاومت مي كند. همسري دارد بردبار و مقاوم و معتقد است بدون ياري او و خانواده اش، توان ادامه راه را پيدا نمي كرد. به نظر او همدلي و همراهي رمز پيروزي است.... 24 اسفند 1389-09:26:35 ادامه مطلب |
|
|
خاطره پاى تخته مىايستادم و با دانشجويان حرف ميزدم
 قبل از انقلاب، بعضى از روحانيون، از جمله بندهى حقير با دانشجوها ارتباطاتى داشتيم. اين ارتباطات، ارتباطات سازمانى نبود، ارتباطات تشكيلاتى نبود، ارتباطات در مسائل مبارزاتىِ تند نبود؛ ارتباط فكرى و تبيينى بود؛ يعنى جلساتى داشته باشيم كه دانشجوها در آنجا شركت كنند، يا ما احياناً در جلسهاى از جلسات دانشجوئى در دانشگاه شركت كنيم.... 24 اسفند 1389-08:58:10 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت خدايا!
 هميشه ميخواستم كه شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونهاي از مبارزه و كلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم. ميخواستم هميشه مظهر فداكاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بكشم. ميخواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي كسي دراز نكنم.... 24 اسفند 1389-08:58:03 ادامه مطلب |
|
|
خاطره پرواز از دل خاك
 آن روز، قاسمآباد بر خود ميباليد كه گهوارة طفلي شده است كه فردا روز، آسمان را در سيطرة مردانگي خويش فرو ميبرد. مصطفي نام گرفت تا در صف سربازان روحالله، بتشكني را در تارك آخرالزمان به تكرار درآورد. ورامين، نقطة آغاز حيات علمي او شد. سربازي كه رفت، در قالب سپاه دانش، رسالت تعليم را بر دوش گرفت و نهال بيداري را در دل مردم اسفراين كاشت.... 24 اسفند 1389-08:58:10 ادامه مطلب |
|
|
|