عمومي دژ هرگز گشوده نخواهد شد (دزفول)
 «دزفول را فراموش نكنيد»! اين جملهاي بود كه در پايگاههاي هوايي عراق، براي خلبانها درشت نوشته بودند.
دزفول دروازه خوزستان بود و خوزستان دروازه ايران. اين را هم دزفوليها خوب ميدانستند و هم بعثيها. از همان روزهاي اول، مردم دزفول فهميده بودند كه بايد بمانند، مقاومت كنند، مجروح شوند و شهيد بدهند، تا شهرهاي ديگر بمانند.... 19 اسفند 1389-08:38:08 ادامه مطلب |
|
|
گزارش ... راز از خود بريدنها!/نگاهي به سه مرحله سفر عرفاني زيارت مناطق جنگي
 اگر نيت كردهاي سالك طريق عشق باشي و قصد قربت نمودهاي، بايد بداني روزگاري در اين مسير نوراني، بهترين خلايق زمان، اصحاب آخرالزماني حسين(ع)، براي حقطلبي و ظلمستيزي سر از پا نشناخته، گامهاي استوارشان را نهادند و چونان در برابر جنود كفر و نفاق بر ايمانشان پاي فشردند كه جانان، بي سر و دست و پا به محضر خويش طلبيدشان و آنچه امروز از ايشان باقيمانده طريق نوراني است كه دستگير ما بيسروپايان عالم خواهد شد.... 19 اسفند 1389-08:38:08 ادامه مطلب |
|
|
خاطره الله بندهسي!(حميد باكري)
 متولد مياندوآب بود. فارغ التحصيل رشتة مهندسي مكانيك. شهردار اروميه و اين آخريها شده بود فرمانده لشكر 31 عاشورا. معروف شده بود. ديگر كسي نبود كه مهدي باكري را نشناسد.
□
مرتب ميرفت به محلههاي پايين شهر، مثل عليآباد و حسينآباد و كوچههاي خاكي و گلي آن را آسفالت ميكرد.... 19 اسفند 1389-08:23:29 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت نامه هاي شهيد شيميايي حسين صدري، خطاب به خانواده اش: به رحمت خدا دل بسته ايم، براي چه نگران باشيم
 پدر عزيز، مادر عزيز و مهربانم، نگران ما نباشيد كه بحمد الله من و ساير و برادرانم سالم هستيم و دعا گوي شما و تمامي مومنين .
اصلاً براي چه نگران باشيم؟ چرا كه به رحمت خدا دل بسته ايم و تنها ناراحتي مان اين است كه مبادا خدا گناهان گذشته ما را نيامرزد و يا توفيق بندگي او راپيدا نكنيم. ولي باز اميد به رحمت او داريم.... 19 اسفند 1389-08:09:25 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو برادر شهيد همت: شهيد همت با ديدن تصوير امام(ره) اشك ميريخت
 برادر شهيد همت گفت: شهيد همت هميشه ميگفت: «حاضرم بهخاطر يك پيام امام جان دهم» و زماني كه تصوير امام خميني(ره) را در تلويزيون ميديد، محو تماشاي ايشان ميشد؛ بارها شاهد بودم كه در آن لحظات از چشمانش اشك ميريخت.... 19 اسفند 1389-08:09:25 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت اروند؛ هميشه ديوانهام ميكند
 زل زدهام به رود ولي انگار هر چه از اروند و شب عمليات والفجر8 شنيدهام در سرم دور برداشته. فكر اين كه سر عزيزم را بكنم زير آب كه مبادا صداي خرخر گلوي تير خوردهاش دشمن را خبر كند و آن قدر صبر كنم كه ديگر هيچوقت صدايش در نيايد...... 19 اسفند 1389-08:01:44 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت شلمچه؛ قدمگاه ملائك
 وقتي وارد شلمچه ميشوي، دوست داري همراه فرشتگان بر جاي قدمهاي شهدا بوسه زني؛ براي شناخت خود بايد شلمچه را بشناسي؛ پس هنگاهي كه ميخواهي به اين مكان مقدس وارد شوي، با وضو و بدون كفش وارد شو.... 19 اسفند 1389-08:01:48 ادامه مطلب |
|
|
خاطره حاج احمد با بغض به پسرك گفت: غلط كردم برادر جان... غلط كردم!
 احمد تفنگ را به طرف او گرفت اما پسرك يكدفعهاي بُغضش تركيد و همانطور كه سرش را بالا گرفته بود و توي چشمهاي احمد زل زده بود، اشك از چشمهايش سرازير شد و گفت: «شما خودت كي هستي كه اومدي سر من داد ميزني؟ اسمت چيه؟ نيروي كدام پايگاهي؟»... 18 اسفند 1389-10:05:54 ادامه مطلب |
|
|
خاطره حماسه هويزه
 طي هشت سال جنگ تحميلي، حماسه هاي زيادي آفريده شد كه هر يك از آنها ويژگي هاي خاص خود را داشت و در روند جنگ، مؤثر بود. يكي از اين حماسه ها، حماسه هويزه است. اين نوشته روايتي است از محاصره دانشجويان پيرو خط امام در هويزه.... 18 اسفند 1389-10:05:23 ادامه مطلب |
|
|
خاطره كعبه در احرام
 صدايش كردم، جواب نداد، نگاهش كردم، آرپيجي هنوز روي دوشش بود، با دست چپ قبضه را روي دوش راستم نگه داشتم و دست راستم را جلو بردم، كاش كلمات قادر بودند. بگويند كه چه حالي شدم، درست مثل اينكه دستم را روي يك چشمة جوشان آبِ گرم گذارده باشم! سرِ علي داداشم، پريده بود.... 18 اسفند 1389-09:48:32 ادامه مطلب |
|
|
|