خاطره سرنيزه
 سرتيپ صبري سرش را گذاشته بود روي ميز و داشت چرت ميزد. اسير زيرچشمي نگاهي دواند دور تا دور سنگر. دلش ميخواست براي دقايقي هم كه شده پلك روي پلك بگذارد. كلافة خواب بود. كمي با طناب دور دستش ور رفت. هر چه فشار آورد، نتوانست گره كور آن را ذرهاي شل كند.... 16 اسفند 1389-10:20:54 ادامه مطلب |
|
|
خاطره مروري بر فرماندهي سردار شهيد حاجعلي محمديپور
 سخنرانياش كه تمام شد رفتم پيشش و گفتم:حاج آقا، ماشين پايگاه بسيج آماده است كه شما را برساند، گفت: نه. نيازي نيست، ماشين هست. رفته بود كنار جاده ايستاده بود تا با ماشينهاي عبوري برگردد، دست آخر هم بعد از چند ساعت انتظار با يك ماشين برگشته بود. تراكتور.... 16 اسفند 1389-09:53:11 ادامه مطلب |
|
|
گزارش گزارش از پايان دهمين كتاب سال شهيد غنيپور
 مراسم پاياني دهمين جايزهي ادبي شهيد حبيب غنيپور (يكشنبه، 15 اسفندماه) در حوزهي هنري برگزار شد.
اميرحسين فردي - مدير مركز آفرينشهاي ادبي حوزهي هنري - در اين مراسم گفت: دهمين سال جايزهي شهيد غنيپور است؛ اين زمان براي ما مثل برق و باد گذشت؛ نفهميديم چطور آمد و چطور شد.... 16 اسفند 1389-09:37:32 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت وصيتنامه برادران باكري/ قدر انقلاب اسلامي را بدانيد و در جهت تحكيم مباني جمهوري اسلامي كوشا باشيد
 آن چه خواهيد خواند متن كامل تنها وصيتنامه هاي به جا مانده از سرداران شهيد مهدي و حميد باكري است.
آن چه خواهيد خواند متن كامل تنها وصيتنامه هاي به جا مانده از سرداران شهيد مهدي و حميد باكري است. مهدي باكري در زمان شهادت فرمانده لشكر 31 عاشورا بود و برادر كوچك ترش حميد در زمان شهادت جانشين لشكر 31 عاشورا. در آستانه سالگرد شهادت اين دو سردار عاشورايي قرار داريم. اميد آن كه از پيروان راستين آن عزيزان باشيم. شادي روحشان صلوات.... 16 اسفند 1389-09:36:32 ادامه مطلب |
|
|
خاطره تن و تانك
 صداي تانك هاي آن طرف جاده به گوش مي رسيد. تيراندازي لحظه اي متوقف نمي شد. راه افتاديم، با اينكه مي دانستيم اميد برگشت نيست، ولي رساندن « آر. پي. جي» به «علم الهدي» ما را مصمم به پيش مي برد. به جاده كه رسيديم، توانستيم تانك هايي را ببينيم. به جز چند تايي كه در حال سوختن بودند، بقيه غرش كنان به پيش مي تاختند.... 15 اسفند 1389-10:46:45 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو زرد، آبي، سبز و سرخ
 روزي كه خبر شهادتش را آوردند. از صبح يكي به دلم چنگ ميانداخت. آرام و قرار نداشتم. رفتم جلسه قرآن به خودم كه آمدم، ديدم وسط مادرهاي شهيد نشستم. يكهو بلند شدم. گفتم خدا نكند هادي من شهيد بشود. زود برگشتم خانه. همين كه وارد اتاق شدم، ديدم مادرشوهر زهره دخترم نشستند سياه پوشيده بود.... 15 اسفند 1389-10:42:03 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو گفتگو با سردار فتحالله جعفري/ حسن ميگفت: بايد دشمن را خوب شناخت
 وقتي كه به كشورهاي ديگر سفر كردم، آنجا ديدم نظاميان، مردم، سياسيون، دانشگاهيان و آن كساني كه در آن كشورها ما با آنها در ارتباط هستيم، كار ميكنيم و بحث ميكنيم، مثلاً بوسنياييها، سوريها، كرهايها، حتي روسها، چكها و آلمانيها... 15 اسفند 1389-10:27:10 ادامه مطلب |
|
|
خاطره پس تو به چه دردي مي خوري خرازي؟
 تو به هيچ دردي نميخوردي حسين خرازي و آستين خالي اش را همراه دانه هاي درشت شن به صورتش كوبيد، آستين بي حس را با غيض از صورت كنار زد و روي زانوهايش شكست و ناليد.
مطلبي كه خواهيد خواند داستانواره اي است درباره شهيد حاج حسين خرازي كه به مناسبت سالگرد شهادت آن شهيد عزيز منتشر مي شود:... 15 اسفند 1389-09:28:25 ادامه مطلب |
|
|
خاطره كربلاي پنج به روايت«محمدحسين قدمي»/آخرين بخش
 پس از نشان دادن بولدزرها به نزد سمندريان برميگردم. هنوز جابهجا نشده بودم كه تركش سرگردان و كوچكي به گردن از مو نازكترم چسبيد. كاري نبود! نه تنها شربت شهادت را دستم نداد كه قمقمه را نيز از دستم گرفت. آبش به زمين ريخت!... 15 اسفند 1389-09:21:22 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو فرمانده سپاه عاشورا: فرمان امام خميني(ره)؛ عامل حفظ جزيره مجنون در عمليات خيبر بود
 علياكبر پورجمشيديان گفت: در عمليات خيبر حجم آتش دشمن آنقدر زياد بود كه امكان ماندن وجود نداشت؛ رزمندگان با شنيدن پيام امام خميني(ره) مبني بر حفظ جزيره مجنون، تمام همت خويش را براي حفظ جزيره مجنون به كار بردند.... 15 اسفند 1389-09:03:29 ادامه مطلب |
|
|
|