خاطره جان دادن پيش چشم زيبارويان/آخرين ركعت عشق
 خانعلي، مرد خدا بود. يك معلم ساده. بچة يكي از روستاهاي اراك. ميگفت: «دوست دارم در حال نماز شهيد شوم.»من خنديدم و گفتم: بهتر است دعا كني در حالت تشهد بميري تا شهادتين هم بگي. تو سجده و ركوع يا قيام چطوري ميخواهي شهادتين بگويي. بچهها خنديدند. صالحي هيچ نگفت. اما گوشه چشمش رقص قطره اشكي، از ذهن زيبايش حكايت داشت.... 14 دي 1389-10:46:57 ادامه مطلب |
|
|
خاطره اينجا زيد، سرزمين گمنامي است!
 در سمت راست هشتاد كيلومتري جادة اهواز ـ خرمشهر، تابلويي رنگ و رو رفته و زنگزدهاي توجهها را به خود جلب ميكند كه بر روي آن نوشته: «يادمان شهداي گمنام عمليات رمضان، منطقه پاسگاه زيد.»
زيد پاسگاهي است مرزي در حد فاصل منطقة كوشك و شلمچه، و يكي از مسيرهاي تهاجم بعثيها در ابتداي جنگ به خاك ميهن عزيزمان و بهواسطه جادة بينالمللي كه تا قبل از انقلاب در كنار اين پاسگاه وجود داشت،... 14 دي 1389-10:46:52 ادامه مطلب |
|
|
گزارش جنگ عراق عليه ايران از نگاه مطبوعات جهان/ به آتش كشيده شدن پالايشگاه نفتي ايران به موازات تشديد جنگ
 پالايشگاه آبادان به آتش كشيده شده و بندر خرمشهر نيز به محاصره نيروهاي متجاوز عراق درآمده است. اگر اين دو خبر صحت داشته باشد، ضربهاي مهلك به توان نظامي ايران وارد خواهد شد پس از اعلام خليج فارس به عنوان منطقه جنگي از سوي ايران، صدام اين گفته را اعلان جنگ تلقي كرد.... 14 دي 1389-09:33:28 ادامه مطلب |
|
|
عمومي اين است داستان پدرتان/ روايت يك شهيد از زندگي خودش
 شهيد «غلامرضا صالحي» از فرماندهان گمنام دفاع هشت ساله ما است.آخرين سمت او قائم مقام لشكر 27 محمد رسول الله بود. او طي سال هاي حضورش در جبهه، هر روز خاطرات خود را يادداشت ميكرد كه امروز از منابع ناب جنگي ما است.... 14 دي 1389-09:33:28 ادامه مطلب |
|
|
عمومي شهيدي كه هيچ گاه بازنگشت
 شهيد حجت الاسلام مصطفي رداني پور از جمله شهدايي است كه هنوز مفقود الجسد است. وي به سال 1337 ه.ش در يكي از خانههاي قديمي منطقه مستضعفنشين (پشت مسجد امام) شهر اصفهان متولد شد . پدرش از راهكارگري و مادرش از طريق قاليبافي مخارج زندگي خود را تأمين و آبرومندانه زندگي ميكردند و از عشق و محبت سرشاري نسبت به ائمهاطهار (ع) و حضرت زهرا س برخوردار بودند .... 14 دي 1389-09:27:14 ادامه مطلب |
|
|
خاطره منبع آبي كه قاتل بچه ها شد
 يكي از آزادگان در خاطرات خود مي گويد: بچهها دردشان را فراموش كرده بودند انگار. هجوم بردند طرف منبع. تشنگي دو ـ سه روزه، هوش از سرشان برده بود. منبع شير نداشت و به جايش در بزرگي روي آن بود. در چشم بههمزدني، بچهها منبع را دوره كردند.... 14 دي 1389-09:19:56 ادامه مطلب |
|
|
گزارش سرلشكر فيروزآبادي: مردم در مقابل شكنندگان ساختار معنوي نظام ميايستند
 رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح گفت: اينكه افرادي در جامعه تلاش كنند ساختار معنوي نظام را كه وارث انبياء، پيامبر (ص)، علي (ع) و زهرا (س) و ارث مجاهدين است، بخواهند اين ساختار را بشكنند، ولايت، مرجعيت، فقها، حوزهها، روحانيت و مردم پايبند به اين ساختار مقدس مقابل آنها ميايستد.... 14 دي 1389-09:13:11 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت اگر شيميايي.../ به ياد شهيد سرهنگ تقي راعيدهنقي
 «نفسهاي انسان، گامهايي است كه بهسوي مرگ برميدارد.» اين جمله را كسي بهتر ميفهمد كه با هر نفس، مرگ را درك كند؛ با دم، مرگ را به درون ميخواند و با بازدم آن را بيرون ميدهد و آنقدر با او دست و پنجه نرم ميكند تا روزي كه مقلوبش كند؛ اما اگر پاي شهادت در ميان باشد، اين سختيها شيرين ميشود و چه عاشقانه اين سختي به حلاوت تعبير ميگردد.... 13 دي 1389-10:03:22 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو از خدا نخواستهام كه شهيد شوم!/كولهپشتي
 در طلاييه لاكپشتي وارد معراج شهدا ميشود. در آن زمان، بچهها در اوج احساسات ميگفتند كه لاكپشت هم به شهدا پناه آورده است. اصل قصه فقط همين بود، اما از آن افسانه ساختند.
بعداً وقتي مردم به طلائيه ميآمدند، از بچههاي تفحص ميپرسيدند لاك¬پشت شما كجاست؟ ميگفتند لاك پشتي كه شما نخ به گردنش ميبستيد و او هر جا گريه ميكرد، شهيد بيرون ميآمد، كجاست؟... 13 دي 1389-09:29:23 ادامه مطلب |
|
|
خاطره ميگفتم آزادي اسراء سى سال طول ميكشد!
 بعد از آغاز جنگ تحميلى هم دهها بار - حالا اگر ريزهايش را بخواهيم حساب كنيم، بيش از اين حرفها شايد بشود گفت؛ هزارها بار، اما حالا آن رقمهاى درشت را آدم بخواهد حساب كند - ما نصرت الهى را ديديم؛ كمك الهى را ديديم. يكىاش همين آمدن اسرا بود.... 13 دي 1389-09:46:25 ادامه مطلب |
|
|
|