يادداشت آمدن يا نيامدن
سالن انتظار فرودگاه از جمعيت انباشته بود. بلندگوهاي سالن، كه مردم در آن ازدحام كرده بودند، به صدا درآمدند:
- مستقبلين گرامي توجه فرماييد! تا چند لحظه ديگر هواپيما حامل آزدگان عزيز به زمين مينشيند. خواهشمنديم از هجوم به طرف آنها جداُ خودداري فرماييد. متشكرم.... 27 دي 1388-10:45:03 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت تو را ميشناسم
به كندي از پلههاي درمانگاه بالا آمد. هو سرد و سنگين بود. روي هر پله مكثي ميكرد و عضلات صورت تكيدهاش از درد به هم ميآمد.
وارد درمانگاه شد. از راهروي كوتاه گذشت. داخل سالن شد. اتاقها در سه طرف سالن ساخته شده بودند.... 27 دي 1388-10:45:03 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت گواهي
هنوز دلدل ميكني. دستت توي دست اوست و دلت پيش من. پايت پي او به رفتن است. اما برميگردي و مرا نگاه ميكني. من هم فقط نگاهت ميكنم. توي اين چند سال ما همديگر را خوب شناختهايم و حرف همديگر را خوب ميفهميم.... 27 دي 1388-10:28:21 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت ديپلم افتخار
چشمانش حالت عجيبي داشتند. با آنكه چندان درخشان نبودند، جلوه خاصي داشتند. جوانياش در پشت غمي كه در چهرهاش بود، پنهان شده بود.
هر وقت كه مرا ميديد، طور عجيبي نگاهم ميكرد. خصوصاً وقتي كه ميديد گوشهاي تنها نشستهام و مشغول نوشتن هستم. از دور، مدت زيادي، خيره نگاهم ميكرد.... 27 دي 1388-10:17:42 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت هواي دل
مادر طاهره داشت به عزير ميگفت: «والله، هر روز شما و آقا مجيد صلاح دونستن، خبر كنيد براي خريد حلقه. راستش،ميگه حلقهمون آمادهست.حاجيچندسال پيش كه رفت مكه، اونجا فكر دامادهاي بعديش هم بود... .»... 27 دي 1388-10:09:13 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت تولد يك روح
ساك بر دوش و چفته بسته، از در مسجد بيرون آمدند.
ايستاد و غرق نگاه به آنها شد. يكيشان خم شده بود و بند پوتينش را ميبست. ديگري قرآن كوچكي در دستانش بود. گويا شهادت تقدير سبزي بود كه در عمليات پيشروي، انتظارش را ميكشيد.... 27 دي 1388-10:09:13 ادامه مطلب |
|
|
گزارش جنگ عراق عليه ايران از نگاه مطبوعات جهان؛ پايان ديدار ملك حسين از عراق
ملك حسين پادشاه اردن امروز پس از ديدار دو روزهاش از عراق به امان بازگشت.
وي در جريان اين ديدار، با صدام حسين رييس جمهور عراق ملاقاتهايي انجام داد كه روابط دوجانبه و امور عربي و مسايل بينالمللي مورد توجه دو كشور را دربرميگرفت.... 27 دي 1388-10:01:19 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت جدال با عصا
- بچهها دمتون گرم! امسال عيشمون مهياست. سه چرخه است. يه پا و دو تا عصا. سنگين وزنه و تپلي. سه قبضه ريشه و سه چرخه سوار. از اذيت كردن هم بدش نميآد. سابقه هشت سال اذيت شدن داره.
- آقا جواد، ميخواي نقش صدامو بازي كني؟!... 26 دي 1388-11:59:07 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت گوني، گوني، گونيها!
گونيهاي برنج، چيده روي هم، رفته بود تا نزديكيهاي سقف. از ديدن گونيها حال ديگري پيدا ميكرد. حالي خوشي، حالي بد. نميتوانست بفهمد چه حالي! اما بيآنكه بخواهد،كشيده ميشد به گذشتهها. يادش پرميكشيد و مثل پروانهاي بال ميزد و چرخ ميخورد و ميگشت لابهلاي خاطرهها. خاطرههاي خوب، خاطرههاي بد، خاطرههاي باري به هر جهت!... 26 دي 1388-11:34:41 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت فرازي از وصيت نامه شهيد؛ جز با خون دادن، نمي توان اسلام را بر پاي داشت
جبهه نبرد حق و باطل و حملات تجاوز كارانه سياه دلان بعثي به مرزها و شهر هاي ميهن مان زمينه وسيع را براي مسلمان متعهد و جوانان غيور ميهن در جهت آزمايش الهي فراهم ساخت و جناح هاي اسلامي را بيش از پيش بر امت مسلمان آشكار نمود و چه بسيار دلاوران متعهدي كه از اقصي نقاط دور كشورمان نيازمند و مشتاق به ميدان آزمايش شتافتند... 26 دي 1388-09:34:13 ادامه مطلب |
|
|
|