خاطره غريبه اي در مسجد پايگاه
عباس بيشترين ماموريت ها را خود انجام مي داد و به تمام پايگاه ها سركشي مي كرد. او جز در مواقع پرواز هميشه لباس بسيجي مي پوشيد و چون از تشريفات بيزار بود چنانچه مي خواست به جايي برود بي خبر مي رفت .... 3 شهريور 1387-09:09:09 ادامه مطلب |
|
|
خاطره تعليم و تعلم در اسارت
برگ هايي از خاطرات روزهاي اسارت روحاني آزاده قاسم جعفري
علم آموزي از خواسته هاي دروني هر انساني است . از سويي اديان آسماني نيز در اين مساله تعاليم و دستورات خاصي ارائه كرده اند كه « اسلام » به عنوان كاملترين دين عاليترين توصيه ها را درباره علم آموزي داشته است .
اسراي مسلمان ايراني با الهام از دستورات مكتب اسلام و فرصتهاي گرانبهايي كه در آن جا داشتند با حرص و ولع خاصي پي گير تعليم و تعلم بودند و از عراقيها امكاناتي براي تدريس مطالعه و تحقيق مطالبه مي كردند اما جواب عراقيها آن چنان سرد بود كه از... 3 شهريور 1387-09:06:25 ادامه مطلب |
|
|
خاطره چهار روايت از خاطرات اسارت
1- برادر طباطبايي ميگفت : « چندين ماه قبل از شروع جنگ بود . شهيد چمران كه آن موقع وزير دفاع بود از پايگاه ما ديداري به عمل آورد و در ضمن سخنراني گفت : اخيرا نيروهاي رژيم بعث عراق در مرزهاي كشورمان دست به ماجراجويي مي زنند لذا نياز است عده اي از برادران به طور داوطلب جهت دفاع از آب و خاك و ناموس ميهن اسلاميمان براي يك ماموريت شش ماهه به مرز اعزام شوند... 3 شهريور 1387-09:02:23 ادامه مطلب |
|
|
گزارش نقش شخصيتهاي الگو و كهن ادب فارسي در ادبيات دفاعمقدس
در نشست بررسي رمان «سفر به گراي 270 درجه» مطرح شد
ادبيات دفاع مقدس نخستين موقعيتي است كه در آن شخصيتهاي الگو و كهني از ادبيات فارسي كنار هم قرار ميگيرند. در رمان «سفر به گراي 270 درجه» اين شخصيتها ملموستر ساخته ميشوند و حرفهاي بسياري براي گفتن دارند.
نشست نقد و بررسي رمان «سفر به گراي 270 درجه» با حضور احمد دهقان، نويسنده كتاب، رضا اميرخاني، داستاننويس و ابراهيم زاهديمطلق، نويسنده و روزنامهنگار در فرهنگسراي بانو برگزار شد.... 2 شهريور 1387-11:43:55 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو سه ماه بعد از آزادي خاطرات اسارت را نوشتم
رئيس سازمان ايثارگران نيروي زميني ارتش
رئيس سازمان ايثارگران نيروي زميني ارتش گفت: نوشتن شيوه زندگي دوره اسارت برايم مهم و جذاب بود. چون اين نوع زندگي دور از ذهن مردم است. به همين خاطر سه ماه بعد از آزادي شروع به نوشتن كتاب «جهنم تكريت» كردم.
سرهنگ مجتبي جعفري، رئيس سازمان ايثارگران نيروي زميني ارتش درباره كتاب»جهنم تكريت«گفت: هميشه نوشتن شيوه زندگي دوره اسارت برايم مهم و جذاب بود. چون اين نوع زندگي دور از ذهن مردم است. به همين خاطر سه ماه بعد از آزادي شروع به نوشتن كردم و حدود دو سال طول كشيد... 2 شهريور 1387-11:37:01 ادامه مطلب |
|
|
گزارش گزارشي از سفر به سرزمين مجاهدتهاي (خاموش قسمت دوم)
هجوم سراسري ارتش عراق روز 31/6/1359 در ساعت 00/14 با حمله هوايي به 19 شهر ايران آغاز شد و همزمان شهرهاي مرزي زير آماج حملات توپخانه عراق قرار گرفت. شهرستان اروميه (مركز آذربايجانغربي) نيز از اين قاعده مستثني نبود و در همان روز ساعت 00/14 ، اين شهرستان مورد حمله هوايي دشمن قرار گرفت.
ارتش رژيم عراق با اهداف از پيش تعيينشده تهاجم زميني خود را نيز در همان تاريخ آغاز كرد. استعداد نيروي زميني ارتش عراق در آغاز تجاوز بالغ بر 48 يگان بود كه شامل 12 لشكر و 15 تيپ مستقل به اضافه تيپ گارد جمهوري و ن... 2 شهريور 1387-11:02:14 ادامه مطلب |
|
|
گزارش گزارشي از سفر به سرزمين مجاهدتهاي خاموش ( قسمت اول)
به خيال خسته شهرم سري بزنيد؛
مظلوميت و پاكي شهيدان است كه باعث شده است معتقد باشم حتي براي سفر به مناطق عملياتي دفاع مقدس هم بايد از شهدا دعوتنامه داشته باشي. اين دعوتنامه ممكن است در يك سال چندبار به دستت برسد و يا اصلا دعوت نشوي كه در اين صورت بايد ببيني اشكال كارت كجاست؟... 2 شهريور 1387-10:55:41 ادامه مطلب |
|
|
عمومي عاشق به عشق خود پشت نميكند؛
نگاهي به زندگي دانشآموز شهيد اسماعيل پرهون
اسماعيل پرهون از جمله دانشآموزان شهيدي است كه در سال ١٣٥١ در گچساران متولد و در تاريخ ٩/٤/١٣٦٦ در مريوان به شهادت رسيد.
راستي تو هواي كوه يار داشتي و ما هواي كوي نفسمان، كه تو به كوه يار رسيد و ما هنوز اندرخم يك كوچهايم.
آيا ميداني كه مانند تو شدن و به پاي تو رسيدن در بستر زمان بر دوش جوانان مكتب توحيد سنگيني ميكند ولي با شهادت ،جهاد و بلندپروازي به دوستان و هم حجرهها و همرزمان خود درس ايثار و از خودگذشتگي دادي و رفتي و حال كه به وصال حق ر... 2 شهريور 1387-10:46:34 ادامه مطلب |
|
|
خاطره وضوي بي نماز!
موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربيايند. همه از خوشحالي در پوست نمي گنجيدند. جز عباس ريزه كه چون ابر بهاري اشك مي ريخت و مثل كنه چسبيده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فاميلت مرا هم ببر، بابا درسته كه قدم كوتاهه، اما براي خودم كسي هستم. اما فرمانده فقط مي گفت: «نه! يكي بايد بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعداً مي برمت!» عباس ريزه گفت: «تو اين همه آدم من بايد بمانم و سماق بمكم!»... 31 مرداد 1387-11:41:16 ادامه مطلب |
|
|
خاطره شجاعت فرمانده
صداي تانك است نزديكتر مي شود و سنگيني شني تانكها را بر سينه خود احساس مي كرديم . تجلايي سه راهي و كوكتل درست كرد و گفت : « مقداري مهمات در خانه هاي سازماني داريم بايد برويم و آنها را بياوريم » خانه هاي سازماني فاصله كمي با بيمارستان داشت . ولي خانه هاي سازماني تا بيمارستان را دشمن گرفته بود. از چهارراه بيمارستان وسط چهارراه اصلي را مي زدند.... 31 مرداد 1387-11:20:51 ادامه مطلب |
|
|
|