خاطره دو قلـــوها
نوبت به محمد حسن رسيد. سهميهاش را گرفت و رفت. چند نفري كه رد شدند، نوبت محمد حسين شد. جلو رفت كهكمپوت بگيرد، اما مسئول پخش، با ديدن او، اول چند بار لب گزيد، چشم و ابرو بالا و پايين انداخت كه: «خجالت بكش!» اما ديد محمد حسين همچنانگل و سنبل ايستاده و بِرّ و بر نگاهش ميكند. تا اينكه عصباني شد و گفت:
بچه برو پي كارت. يك بار ديگه اين طرفها پيدات بشه پوست از كله اتميكنم!... 19 مرداد 1387-11:35:30 ادامه مطلب |
|
|
عمومي سياست، جنگ، كاريكاتور
يك موج سهمگين، يك صفحهي شطرنج، يك طبل پاره، يك مگس كش و يك مگس و يك موش هراسان. ظاهرا با هم هيچ ارتباطي ندارند، اما همه داراي وجه مشتركي هستند. همه اينها استعارههايي بصرياند كه بارها و بارها در كاريكاتورهاي سياسي با انها رو به رو شده و خواهيد شد. پس شما هم ميتوانيد چيزهاي ديگري به فهرست بالا بيفزائيد؛ تفنگي كه لولهاش به سمت عكس چرخيده ، قطاري كه از ريل خارج شده و بسياري چيزهاي ديگر.... 19 مرداد 1387-11:26:30 ادامه مطلب |
|
|
عمومي سردار سرلشكر پاسدار شهيد اسماعيل دقايقي فرمانده لشكر 9 بدر
به سال 1333 ه.ش در بهبهان درخانوادهاي كه به پاكدامني و التزام به اصول و مباني اسلام اشتهار داشت به دنيا آمد. روح و روان اسماعيل در اين كانون كه ارزشهاي اسلامي در آن به خوبي مشهود بود پرورش يافت و زمينهاي براي شخصيت والاي آينده او شد. اين خانواده با توجه به مشكلاتي كه داشتند، مجبور شدند به آغاجاري مهاجرت و با پايبندي به اصول انساني و اسلامي، در آن شهر زندگي كنند.... 19 مرداد 1387-09:26:33 ادامه مطلب |
|
|
خاطره نردبان هاي اميد
شب پانزدهم رمضان سال ۶۱ در جبهه كوشك قرار بود ما به عنوان گردان اخلاص خط شكن عمل كنيم. همه نيروها آماده شده و در لحظات آخر با هم وداع كردند و حلاليت طلبيدند جمع شده بوديم و فرمانده گردان تذكرات لازم را به بچه ها مي داد.... 19 مرداد 1387-11:05:22 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت نقش هلند در جنايات شيميايي صدام
در نيمه ي دوم جنگ ايران و عراق، تاجري هلندي به نام «فرانس فان آنرات» هزاران تُن مواد اوليه براي توليد بمبهاي شيميايي (بويژه از نوع گاز خردل و اعصاب) براي رژيم عراق تهيه و ارسال كرد. چندي پس از اشغال عراق او با حمايت اداره ي اطلاعات و امنيت هلند از پناهگاه خود (عراق) خارج شد و از خانه اي امن در هلند سر درآورد. با اينكه فان آنرات اميد داشت با افشاي رابطه اش با اداره ي اطلاعات و امنيت هلند حاشيه ي امني براي خود ايجاد كند، اما در عمل چنين نشد و او سرانجام در سال 2004 به اتهام مشاركت در نسل كشي سر از... 19 مرداد 1387-10:03:11 ادامه مطلب |
|
|
خاطره براي شهيد محمد زماني
از خصوصيات بارز محمد آقا روابط عمومي قوي و ارتباط صميمانه اش با ديگران بود. يادم هست يه روز مرا ترك موتورش سوار كرد و رفتيم پيش رئيس حفاظت اطلاعات سپاه. باورم نمي شد اين قدر راحت بتواند با مسئولين ارتباط برقرار كند و حتي توانست بودجه قابل توجهي براي كار تفحص از مسئولين دريافت كند.... 19 مرداد 1387-09:16:26 ادامه مطلب |
|
|
خاطره به عشق آل عبا
آفتاب، طلوع كرده بود كه به اتفاق برادران پاكزاد ، جعفري و مهدور و چند نفر ديگر به طرف پاسگاه چم هندي حركت كرديم . با ذكر دعا و صلوات و به عشق و نيت پنج تن ال عبا ، پنج كيسه گوني برداشته بوديم تا بلكه ان روز ، پنج شهيد را بيابيم .... 19 مرداد 1387-09:14:08 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت چهل حديث در مورد شهيد و شهادت
 1. بالاترين نيكيها
قال رسول الله صلي الله عليه و آله :
فوق كل ذي بر بر حتي يقتل في سبيل الله فاذا قتل في سبيل الله فليس فوقه بر.
رسول خدا(ص) مي فرمايد :
بالاتر از هر كار خيري، خير و نيكي ديگري است تا آنكه فردي در راه خدا كشته شود، و بالاتر از كشته شدن در راه خدا خير و نيكي نيست.
وسائل الشيعه، ج11، ص10، حديث 21... 17 مرداد 1387-11:23:22 ادامه مطلب |
|
|
عمومي شهيد عباس بابايي از نگاه همسرش
شب رفتن ، توي خانه كوچكمان ، آدم هاي زيادي براي خداحافظي و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفري مي شدند. عباس صدايم كرد كه برويم آن طرف ، خانه سابقمان . از اين خانه جديدمان ، كه قبل از اين كه خانه ما بشود موتورخانه پايگاه بود، تا آن يكي راه زيادي نبود .
رفتيم آن جا كه حرف هاي آخر را بزنيم . چيزهايي مي خواست كه در سفر انجام بدهم . اشك همه پهناي صورتش را گرفته بود. نمي خواستم لحظه رفتنم ، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت ((مواظب سلامتي خودت باش ، اگر هم برگشتي ديدي من نيستم ….))... 17 مرداد 1387-11:16:42 ادامه مطلب |
|
|
عمومي عباس بابايي از نگاه همسرش
شب رفتن ، توي خانه كوچكمان ، آدم هاي زيادي براي خداحافظي و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفري مي شدند. عباس صدايم كرد كه برويم آن طرف ، خانه سابقمان . از اين خانه جديدمان ، كه قبل از اين كه خانه ما بشود موتورخانه پايگاه بود، تا آن يكي راه زيادي نبود .
رفتيم آن جا كه حرف هاي آخر را بزنيم . چيزهايي مي خواست كه در سفر انجام بدهم . اشك همه پهناي صورتش را گرفته بود. نمي خواستم لحظه رفتنم ، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت ((مواظب سلامتي خودت باش ، اگر هم برگشتي ديدي من نيستم ….))... 17 مرداد 1387-11:16:42 ادامه مطلب |
|
|
|