خاطره هنوز بهار بود
.... تازه از مرخصي عمليات والفجر 10 برگشته بوديم .
هنوز بهار بود. ولي گرماي سوزان هفت تپه سوزش و داغ آخرين ياران سفر كرده را زنده مي كرد.
مي گفتند تو فاو خبرهائي شده .... بايد بريم .
... با صورتي سياه چرده و موهائي مجعد به خاطرم نشست . اولين بار بود به جبهه مي اومد. با كاروان راهيان محمد رسول الله (ص ) اومده بود. بعد از تقسيم به گروهان ما منتقل شد....... 22 تير 1387-11:15:16 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو هيچ چيز نداشتيم به غير از يك لباس سبز
علي شمخاني فرمانده جوان سپاه پاسداران خوزستان، شايد طعم جنگ را زودتر از فرماندهان ديگر چشيده است.
خودش ميگويد، از اوايل جنگ به سپاه خوزستان به غير از لباس سبز هيچ تجهيزاتي نميدادند اما او و دوستانش ميمانند تا جنگ را اداره كنند.
قبل از شروع جنگ، فرمانده سپاه خوزستان بوديد. به عنوان يك مسئول محلي، متوجه نشده بوديد كه قرار است عراق به خوزستان حمله كند؟... 19 تير 1387-10:37:03 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو در زندان هاي عراق بر بچه هاي اسير ما چه مي گذشت؟
مصاحبه با يكي از مفقودين جنگ تحميلي
لطفاً خودتان را معرفي كنيد و بگوييد در كجا خدمت مي كرديد؟
حميد حيدري هستم. در سال 66 عازم جبهه شدم و محل خدمتم در جبهه نفت شهر- قصرشيرين بود. شغل اصلي من در آنجا بيسيمچي قسمت ادوات بود.
كي و چگونه اسير شديد؟
من در تاريخ 31 تير ماه سال 67 اسير شدم. داستان آن خيلي زياد است ولي اين طوري مي توانم برايتان توضيح دهم:... 19 تير 1387-10:31:17 ادامه مطلب |
|
|
گزارش گزارشي منتشر نشده از تبادل اجساد و اسراي جنگ سه ماه قبل از سقوط رژيم صدام
به دنبال تقاضاي ملاقات فوري سرلشكر حسن محمدخضر الدوري - مسئول كميتۀ جستجوي مفقودين عراق - با سردار ميرفيصل باقرزاده – مسئول كميتۀ جستجوي مفقودين جمهوري اسلامي ايران - در نقطه مرزي شلمچه، در روز دوشنبه 25 آذر ماه سال 1381، اين ديدار در محل سالن مذاكرات مرزي كميتۀ جستجوي مفقودين برگزار گرديد.
با وجود گذشت 5 سال از آن روز، نظر به اهميت موضوع، شرح آن ديدار را كه توفيقي بود تا در آن جا حضور داشته باشم، برايتان مي نويسم. البته اين گزارش را همان روزها نوشتم ولي به دلايلي تا امروز آن را منتشر نكرد... 19 تير 1387-10:07:56 ادامه مطلب |
|
|
خاطره عدالت/ به ياد شهداي تفحص
به همراه بچه هاي تفحص بوديم و از همراهي شان كسب فيض مي كرديم گهگاه پاي خاطراتشان هم مي نشستيم از جمله پاي خاطرات جانباز شهيد حاج علي محمودوند.
خاطره اي كه در ذيل مي آيد نقل از اوست كه قسمم داد تا وقتي زنده است آن را بازگو نكنم! و حالا كه محمودوند گرامي در بهشت آرميده است نقل اين خاطره شايد نقبي بزند به آن روزهاي خوب خدا، اميد كه از آن حال و هوا خوشه چين معرفت باشيم.... 19 تير 1387-10:01:53 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خدايشان بزرگ بود
از شناسايي برمي گشتيم، زمان بندي اشتباه بود، آفتاب داشت طلوع مي كرد، درست زير تپه اي بوديم كه بالايش پايگاه عراقي ها بود. امكان حركت نبود. خوابيديم لاي علف ها تا شب شود. از ده پائيني يكي داشت مي آمد سمت ما، نگاهمان كرد و رفت، نگاهش مي گفت كه ما را نديده، شب شد و راه افتاديم.... 19 تير 1387-09:55:05 ادامه مطلب |
|
|
خاطره به رنگ شقايق
هيچ وقت نفهميدم آن گلوله بي موقع را چه كسي شليك كرد! ده بيست متر با سنگر كمين عراقي ها فاصله داشتم، قرار بود خاموشش كنم كه تير شليك شد. عراقي ها متوجه شدند و همه چيز گره خورد.
فرياد زدم آرپي جي! سنگر را بزن، خودم هم نارنجك را انداختم توي سنگر، آرپي جي و نارنجك با هم عمل كردند. سنگر رفت هوا، از در و ديوار عراقي ريخت بيرون.... 19 تير 1387-09:49:26 ادامه مطلب |
|
|
خاطره انتخاب فرماندهان گردانهادر جنگ
سردار حاج احمد كاظمي مي گفت : سرباز و يا يك پاسدار جديد وقتي كه مي خواهد برود پيش فرمانده لشكر ما فرمانده تيپ ما ما قدم هايي كه برمي دارد بايد احساس كند كه دارد مي رود پيش شهيد همه ما بايد شهيد مي شديم ...
ما نيز قدم هايي را كه به سمت دفتر حاج قاسم برمي داشتيم اين احساس را مي كرديم كه مي رويم نزديك شهيد شهيد زنده هم اويي كه يادگار مردان مردي چون حاج احمد كاظمي حاج قاسم ميرحسيني حاج يونس زنگي آباد حاج علي محمدي پور و... است .... 19 تير 1387-09:42:43 ادامه مطلب |
|
|
خاطره آخرين لبخند
به جاي سلام مي گفت: «از ترسم سلام!» مي گفتم« يعني چه !» مي گفت: «همين ديگه! سلام، از ترسم سلام!» شب عمليات صداش را مي شنيدم، يكي مي گفت: «معبر كدوم وره آقا مجيد » مجيد جواب مي داد: « از ترسم سلام، بدو اين ور، اينجاس» صبحي گفتند مجيد مجروح شده، بردنش عقب ،... 19 تير 1387-09:33:39 ادامه مطلب |
|
|
خاطره ناگفتههاي سردارباقرزاده از تدفين شهداي گمنام در مسجد بلال صدا وسيما
يك هفته پس از تدفين شهداي گمنام در كلكچال، به زيارت اين شهدا رفتم. در آنجا دكترلاريجاني را كه در آن زمان رئيس سازمان صداوسيما بود ديدم كه براي زيارت شهدا آمده بود. او در حال بازگشت بود و ما در حال بالا رفتن از ارتفاع بوديم كه با هم ملاقات كرديم.
دكتر لاريجاني نكتهاي را به من يادآوري كرد و گفت: شما بايد حداقل چهل نقطه در تهران اين كار را انجام بدهيد. من به او گفتم: كار مشكلي است چرا كه مخالفتهايي وجود دارد لذا بعيد ميدانم اين كار را بتوانيم به راحتي انجام بدهيم .... 18 تير 1387-13:48:17 ادامه مطلب |
|
|
|