يادداشت شهادت دُرّ گرانبهايي است
 خداوندا، تو شاهدى از آن لحظه اى كه از خانه مان خارج شدم فقط به خاطر تو و براى رضاى تو آمدم. خدايا، پدر و مادرم و خانواده ام و دوستانم را ترك گفتم، زيرا عشق من به تو مهمتر و مهمتر از دوستى با آنان بود.... 1 اسفند 1391-12:23:05 ادامه مطلب |
|
|
خاطره عباسم هست
 تازه آوردنش . يه سه چهار روزي مي شه . يكي از پيرمرداي سالن شماره 3 تازه فوت كرده و جاش خالي شده . تخت و كمد اونو دادن بهش . روز اول كه با مسئول سالن ها اومد تو سالن ، من كنار يكي از تختا وايساده بودم . فهميدم مهمون جديدمونه . گفتم برم باهاش يه حال و احوالي بكنم، ببينم از اين پيرمرداي اخمو وبدخلقه يا از اون شيطوناس كه دست چند تا جوونو از پشت مي بنده !... 1 اسفند 1391-11:18:59 ادامه مطلب |
|
|
عمومي خاطراتي از جانشين گردان يارسول (ص) لشكر ويژه 52 كربلا: آرزو دارم كربلا را ببينم و شهيد شوم
 سردار شهيد محمدحسين باقرزاده در دفتر خاطراتش نوشته بود: آرزو دارم دست و پاهايم قطع شود كربلا را ببينم و بعد شهيد شوم.
مطالب زير يادكردي از سردار شهيد محمدحسين باقرزاده جانشين، علمدار و يار باوفاي حاج بصير از گردان يارسول (ص) لشكر ويژه 25 كربلا است.
شهيد باقرزاده در عمليات غرورآفرين والفجر هشت در شهر فاو عراق در 24 بهمنماه 1364 در اوج مظلوميت و گمنامي به شهادت رسيد و پيكر پاكش در گلزار شهداي سيد نظامالدين (س) شهرستان قائمشهر به خاك سپرده شد.... 1 اسفند 1391-10:12:21 ادامه مطلب |
|
|
عمومي كاميونهاي سعودي بر روي شهيد «ناظميان» و يارانش آب گرم ميريختند
 شهيد «سكينهخاتون ناظميان» در حال محاصره توسط كاميونهايي كه آب گرم بر سر مردم ميريختند، به شهادت رسيد و جاودانه شد.
در يكي از شبهاي بهاري در كانون گرم و با صفاي خانواده، بندهاي از بندگان خدا، طفلي معصوم از خانواده محمدحسن ناظميانعلايي متولد شد كه موجب شادي و خوشحالي آن كاشانه شد و نامش را از نور ديدگان حضرت اباعبدالله الحسين (ع)، «سكينه خاتون» نهادند.... 1 اسفند 1391-09:43:50 ادامه مطلب |
|
|
روايت ماجراي نبرد در چنانه چه بود
 بچهها ايستاده بودند و صحبت كردنشان به همهمه تبديل شده بود. درست در همان لحظه بود كه خوش طينت دمر افتاد روي زمين و شروع كرد به شهادتين گفتن.
دوران دفاع مقدس مردان بزرگي را به خود ديده است كه سالها ي سال از پايان جنگ در اذهان باقي مانده است.
يك ماه مانده بود تا عمليات والفجر مقدماتي شروع شود. ميخواستم هر جوري شده، خودم را به عمليات برسانم. يكي از بچهها ميگفت:... 1 اسفند 1391-09:29:33 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خاطرهاي از عمليات خيبر/ آقاي هاشمي دستور عقب نشيني دادهاند
 محسن رضايي گفت: آقاي هاشمي از شما خواستهاند كه هرچه زودتر عقبنشيني كنيد، و در آخر هم گفت: درست است كه ميگويند بسيجيها بيترمزند ولي بعضي وقتها لازم است از ترمزتان استفاده كنيد.
عمليات خيبر در ساعت 21:30 روز 3/12/1362 با رمز يا رسول الله آغاز شد. هدف از اين عمليات انهدام نيروهاي سپاه سوم عراق، تامين جزاير مجنون شمالي و جنوبي، ادامه تك از جزاير و محور طلائيه به سمت نشوه و الحاق به نيروهايي كه از محور زيد به دشمن حمله مي كردند بود.... 1 اسفند 1391-09:23:28 ادامه مطلب |
|
|
روايت سرش را داخل اروند كرد تا عمليات لو نرود
 وضع عجيبي بود، خون مثل جوي آب از بدنش جاري بود، براي آنكه سر و صدا نكند و عمليات لو نرود، سرش را داخل رود فرو كرد و در همان حال مظلومانه به شهادت رسيد.
نيروهاي اطلاعات عمليات ماهها قبل از اجراي عمليات «والفجر 8» در فاو و اروند رود شرايط جغرافيايي و موقعيت دشمن را شناسايي كردند و اين عمليات كه يكي از طولانيترين عملياتهاي دفاع مقدس است، در 20 بهمن 1364 آغاز شد و تا 75 روز به طول انجاميد.... 1 اسفند 1391-09:16:29 ادامه مطلب |
|
|
خاطره بگو عاشق نيستيم/ خاطرات تفحص، روايتي از سيد احمد ميرطاهري و محمد احمديان.
 انگار از آسمان آتش مي باريد.به شهيد غلامي گقتم: «گروه را مرخص كنيم تا اوايل پاييز كه هوا خنك تر مي شود، برگرديم.»
گفت: «بگو عاشق نيستيم.» گفتم:«علي آقا!هوا خيلي گرم است.نمي شود تكان خورد.»
گفت: «وقتي هواگرم است و تو مي سوزي، مادر شهيدي كه فرزندش در اين بيايان افتاده است،دلش مي شكند و مي گويد:خدايا بچه ام در اين گرما كجا افتاده است؟ همين دل شكستگي به تو كمك مي كند تا به شهيد برسي.»... 30 بهمن 1391-11:24:27 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت داغ حسين و اشك حاج همت
 حسين:« اگر من توان شكستن خط محاصره پشت سرم را داشتم چرا برگردم عقب؟خب،خط جلو را مي شكنم مي روم طرف خرّمشهر!» متن زير آخرين گفتگوي شهيد همت با شهيد حسين قجه اي است.
جمعه_دهم ارديبهشت 1361_مرحله اول عمليات بيت المقدّس_در اين شب تيب 27 محمد رسول الله با اعزام رزمندگان خط شكن« گردان سلمان» به سوي جاده« اهواز_خرمشهر» مرحله نخست عمليات بيت المقدّس را شروع كردند.... 30 بهمن 1391-11:06:46 ادامه مطلب |
|
|
روايت روايتي از فرمانده يگان جندالله شهرستان «سقز»، شهيد محمدجمال صالحي/ قدم در حجله عشق، با خضابي از خون
 شهيد «محمدجمال صالحي» و جوانان نسل اول انقلاب كه دوران خفقان و سركوب ستمشاهي را تجربه كرده بودند، پس از پيروزي انقلاب اسلامي اين فرصت را يافتند كه با تلاش شبانهروزي در آباداني كشورشان بكوشند. اما با شروع جنگ توسط ايادي امريكا در داخل كشور و بعد از آن ارتش متجاوز عراق، اين جوانان مجبور شدند به جاي سازندگي كشور به مقابله با جنگ ناخواسته دشمنان ايران اسلامي برخيزند.... 30 بهمن 1391-09:56:52 ادامه مطلب |
|
|
|