خاطره خاطرات سرهنگ احسان العلوي-فرماندهاني كه با رختخوابشان براي عمليات آمدند
 به سادگي ميتوانستيم از ظاهر آنها به ميزان راحتطلبيشان پي ببريم. هركدام از آنها اتومبيل گرانقيمت و كابين خواب خود را همراه داشتند! شكمهاي برآمده حكايت از شكمبارگي و رفاهطلبي آنها داشت.
لشكر بدر از مرداني تشكيل شده بود كه اگر چه عراقي بودند اما به رزمندگان اسلام و برادران ايراني خود پيوسته تا مقابل ارتش بعثي صدام حسين بجنگند و كشورشان از ظلم اين ديكتاتور خبيث نجات دهند.... 17 آبان 1391-08:50:05 ادامه مطلب |
|
|
خاطره نتوانستم كاوه را فداي عمليات كنم!
 معلوم بود فكرهايش را كرده است؛ هر بار كه نه ميشنيد از در ديگري وارد ميشد، ديگر عصباني شده بودم؛ ميدانستم اگر جدي با اون برخورد نكنم كار خودش را خواهد كرد. با تحكم گفتم: حواست باشد اينجا من فرماندهام؛ تا من كار تو را تأييد نكنم حق نداري انجامش بدهي.
خاطره زير روايتي است كه از شهيد سپهبد صياد شيرازي در خصوص سردار شهيد «محمود كاوه» نقل شده است؛... 17 آبان 1391-08:50:25 ادامه مطلب |
|
|
خاطره وقتي مقاومت اسرا افسر بعثي را به غلط كردن انداخت
 هر روز عبدالسلام (مأمور امنيتي) در يكي از آسايشگاهها را باز ميكرد و ميگفت ميدونيد به خاطر چي اينجا هستيد؟ بچهها هم ميگفتند نه؛ ميگفت چون نماز جماعت ميخوانيد! نماز جماعت در عراق ممنوع، در اردوگاه ممنوع؛ اگر نماز جماعت نخوانيد همين حالا آزاديد.
كتاب «يوحنا» به قلم حسن و حسين شيردل و براساس خاطرات «ميكائيل فرجپور» فرمانده آزاده واحد اطلاعات عمليات لشكر 25 كربلا منتشر شده است.... 17 آبان 1391-08:45:01 ادامه مطلب |
|
|
عمومي همسر شهيدي كه رگهاي بريده گلوي همسرش را بوسيد
 همسر ولي الله، قرآن را نگه داشته يك كاسه آب زلال يك اقيانوس بغض و بيقراري توي دلش، مي خواهد شوهرش را از زير قران خدا رد كند. همان قرآن سفره عقد. دست و دلش مي لرزد. آرام در گوش همسرش گفت: يك امانتي برات گذاشتم لاي قرآن، حلالم كن.... 17 آبان 1391-08:43:02 ادامه مطلب |
|
|
خاطره رجزخواني يك فرمانده در شلمچه
 از هر طرف فشار مضاعف بر نيروهاي گردان كميل وارد شده بود. عرصه را كاملا بر ما تنگ كرده بودند چون دشمن از جناحين متوجه حضور ما شده بود و فاصله رودخانه به حدي بود كه از آن طرف رودخانه توسط سلاح سبك دشمن مثل كلاش هم مورد تهديد واقع ميشديم.... 17 آبان 1391-08:36:28 ادامه مطلب |
|
|
عمومي زندگينامه شهيد حسن انتظاري
 شهيد حسن انتظاري در سال 1341 در خانواده اي متدين و مذهبي در محله گنبد سبز شهرستان يزد متولد شد . پس از طي دوران خردسالي هفت سالگي اش را با درس و مدرسه پيوند زد و به كسب علم مشغول شد و تا سال چهارم متوسطه به تحصيلات خود ادامه داد. با اوج گيري انقلاب و مبارزات عليه رژيم منحوس پهلوي به خيل عظيم سربازان امام زمان پيوست و به مبارزه عليه طاغوتيان پرداخت.... 16 آبان 1391-10:09:26 ادامه مطلب |
|
|
عمومي مروري بر زندگي شهيد «امير جديري نام آوري» گزارشگر دفاع مقدس
 جديري در دوران انقلاب اسلامي نوجواني بيش نبود كه در صفوف جوانان مذهبي به مسجد راه پيدا كرد و به يادگيري مسائل عقيدتي و سياسي پرداخت و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با اخذ مدرك ديپلم به صدا و سيما راه يافت و به صورت رسمي در گويندگي واحد كودك مشغول فعاليت شد. او در زمان جنگ تحميلي به جبهههاي حق عليه باطل شتافت و سرانجام 16 مهرماه سال 1361 در جبهه «رقابيه» به شهادت رسيد و پيكر پاكش در كنار شهداي تبريز به خاك سپرده شد.... 16 آبان 1391-09:41:56 ادامه مطلب |
|
|
عمومي آسمان جاي تو است
 توي گردان شايعه شده بود كه نماز نميخونه. مرتضي رو كرد به من و گفت: «پسره انگار نه انگار كه خدايي هست، پيغمبري هست، قيامتي، نماز نميخونه...»
باور نكردم و گفتم: «تهمت نزن مرتضي. از كجا معلوم كه نميخونه، شايد شما نديديش. شايدم پنهوني ميخونه كه ريا نشه.»... 16 آبان 1391-09:36:33 ادامه مطلب |
|
|
خاطره قرار است كربلا دفن شوم!
 از روزى كه شنيده بود يكى از فرماندهان عالى سپاه اسلام براى زيارت به كربلاى معلى آمده، در پوست خود نمىگنجيد؛ مىخواست خاطرهاى را كه سالها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با اين فكر، خود را به كربلا رسانده و با آن فرمانده، درخواست ملاقات كرد.
لحظات در انتظار اجازه ملاقات، به سختى مىگذشت.... 16 آبان 1391-09:36:38 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت صداي سرفه ي پدر
 هنوز هستند پدراني كه صداي سرفه هايشان خواب را براي كودكانشان تلخ ميكنند اما كودكان با افتخار ميگويند: من از سرفه هاي پدرم نميترسم
مريم كوچولو: مامان چرا بابا شبا اينقدر خس خس ميكنه و سرفه ميكنه
مادر: آخه بابات مريضه عزيزم
مريم كوچولو: ماماني مگه خودت نگفتي كه آدم تا يمدتي مريضه و اگر خوب از خودش مواظبت كنه خوب ميشه؟!!... 16 آبان 1391-09:32:53 ادامه مطلب |
|
|
|