روايت حماسه پاوه، به روايت شهيد چمران
 خداوندا! چه منظرهاى داشت اين خانه پاسداران؛ چه دردناك؛ چه مصيبتزده و چقدر شلوغ و پلوغ؛ گويى صحراى محشر است، كردهاى مؤمن پاوه از زن و مرد در استغاثه، به اين خانه پناه مىآوردند؛ اما جز يأس و نااميدى، ثمرهاى نمىگرفتند. در همين وقت، دختر پرستارى را كه پهلويش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود و خون، لباس سفيد او را گلگون كرده بود، از در بيرون مىبردند؛ آن قدر از بدنش خون رفته بود كه صورتش مثل لباسش سفيد و بىرنگ شده بود.... 3 آبان 1391-09:42:06 ادامه مطلب |
|
|
خاطره آمده ام جبهه شهيد بشوم
 همه دور هم نشسته بوديم. يكى از بچه ها كه زيادى اهل حساب و كتاب بود و دلش مى خواست از كُنه هر چيزى سر در بياورد گفت: «بچه ها بياييد ببينيم براى چه اومديم جبهه.» و بچه ها كه سرشان درد مى كرد براى اينجور حرفها البته با حاضر جوابى ها و اشارات و كنايات خاص خودشان همه گفتند: «باشه.»... 3 آبان 1391-09:42:11 ادامه مطلب |
|
|
روايت به روايت كتاب «بمو» / مردي كه باعث آرامش حاج همت شد
 حاج همت، خبر دستگيري بچهها را به فرماندهان بالاتر داد و مورد اعتراض قرار گرفت. او را سخت ناراحت و گرفته و نگران ميديدم. گفت: «بايد در تكي محدود، چند نفر از عراقيها را اسير بگيريم و اطلاعات ضروري را به دست آوريم.»
خاطرات سالهاي دفاع مقدس از اين لحظا در تاريخ ايران از اهميت والاي برخوردار است كه پس از انقلاب اسلامي در ايران براي اولين مردم نيز در نگارش تاريخ نقش به سزايي را ايفا نمودند.... 3 آبان 1391-09:27:19 ادامه مطلب |
|
|
خاطره در اتاق عمل بيمارستان طالقاني چه گذشت
 حالا آن حماسه در اطاق عمل بيمارستان طالقاني ديده ميشد هر بار كه خواستيم برادر روحاني كه از ناحيه سينه تركش خورده به اطاق عمل ببريم ممانعت ميكرد و ميگفت من حالم بهتر است.
آنچه مي خوانيد خاطره اي است از يك جوان خراساني كه روزهاي سخت خرمشهر به اين شهر رفت و در كنار مردم اين شهر شجاعانه ايستادگي كرد.... 3 آبان 1391-09:27:27 ادامه مطلب |
|
|
خاطره يادگاري كساني كه به دنبال رأي نبودند
 چفيه يادگاري همان كساني هست كه هيچ وقت به فكر رأي آوردن در مجلس دانشآموزي نبودند، در مناطق كردستان هم كه هوا زير 40 درجه بود، ...
آژير حمله هوايي در منطقه پيچيد، چشمها به آسمان بود، بمبهاي شيميايي روي زمين مينشست، گردهايش چشمها را ميسوزاند و پيام از شيميايي شدن داشت؛ تعداد ماسكها كم بود، رزمندههايي كه ماسك داشتند، آن را به همسنگرشان ميدادند و به جاي ماسك، چفيه را خيس كرده و روي صورتشان ميگذاشتند تا اثر شيميايي كمتر شود.... 3 آبان 1391-09:25:52 ادامه مطلب |
|
|
روايت چند روايت از فرمانده لشكر 25 كربلا/ شهيد ابوعمار چگونه نقشه آل سعود را برهم زد
 دولت سعودي بالاي ساختمان 12 طبقهاي، چند بلندگوي بزرگ گذاشته بود تا با پخش صداي بلند قرآن، شعارهاي «مرگ بر آمريكا» و «مرگ بر اسرائيل» حجاج تظاهرات كننده خنثي شود اما ابوعمار اجازه نداد اين نقشه عملي شود.
سردار شهيد «حبيبالله افتخاريان» معروف به «ابو عمار»، در سال 1334 در شهرستان «بهشهر» متولد شد.... 3 آبان 1391-09:23:25 ادامه مطلب |
|
|
روايت روايتي از اسارت آخرين همرزم شهيد دوران
 دقيق نميگفتند چه اتفاقي افتاده، ولي خرد خرد از كنار هم گذاشتن حرفهايشان فهميدم دوران نپريده بيرون، با هواپيما رفته توي ساختمان ترمينال مسافربري پايگاه الرشيد، شناساييش كرده بودند؛ احتمالاً از كارتهاي شناسايي توي جيبش يا بقاياي جسد جزغاله شدهاش.... 3 آبان 1391-09:19:50 ادامه مطلب |
|
|
عمومي ابتكارات شهيد مقدم
 در پايان عمليات رمضان كه اتفاقاً دچار جراحات زيادي هم شده بودم، شهيد خرازي يك جلسه اي گرفت و چند نفر از بچه هاي آرپي جي زن و پياده را جمع كرد و گفت ما تعدادي توپ از دشمن به غنيمت گرفته ايم و مي خواهيم استفاده كنيم اما كادر لازم را نداريم...... 2 آبان 1391-13:19:14 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت نباشد اين كه فقط در تشييع جنازه ما بگوييد راهتان را ادامه مي دهيم...
 نباشد اين كه فقط در تشييع جنازه ما بگوييد راهتان را ادامه مي دهيم. عزيزان! راه شهيدان وحدت است؛از يك طرف منافقين، از طرف ديگر آمريكا، به ايران، به جمهوري مظلوم اسلامي مي تازند...
بخشي از وصيت نامه شهيد محسن صادقي از شهداي شهرستان ميانه با تاكيد بر وحدت عنوان مي شود.... 2 آبان 1391-10:51:28 ادامه مطلب |
|
|
خاطره اتوبوسي كه بابا را آورد
 دو ماهه بودم كه بابا به اسارت دشمن درآمد و زماني كه بازگشت من كلاس پنجم بودم؛ نميدانم چگونه پدرم را از ميان جمعيت انبوه آزادگان در اتوبوس شناختم؛ آن هم فقط از روي چند عكس كه در طول اسارت برايمان فرستاده بود.
وقتي كه دستهاي كوچك بچهها را در دست قوي پدرشان ميديدند، چقدر غبطه ميخوردند كه اي كاش من جاي آن بچه بودم؛... 2 آبان 1391-10:11:26 ادامه مطلب |
|
|
|