خاطره خاطرات دفاع مقدس
 وقتي در قله ي ابوالفتح سردشت بوديم، كار ما ديده باني بود. يك بار سرباز مرتضي عمومي كه او هم از گروه 22 شهرضا بود و در نقطه ديگر مستقر بودند، به ملاقاتم آمد. براي او چايي ريختم. عمويي گفت :«برويم بيرون قدم بزنيم.» گفتم :«يك چايي ديگر بخوريم.» بعد وقتي مشغول خوردن چايي دوم بوديم، خمپاره اي به پشت سنگر خورد كه اگر ما بيرون رفته بوديم، مورد هدف همان خمپاره قرار مي گرفتيم.... 23 شهريور 1391-10:23:15 ادامه مطلب |
|
|
روايت روايتي از شهيد سپهبد صياد شيرازي: مي نويسم تا يك لحظه هم حرف آقا روي زمين نماند
 عيد غدير بود و براي تبريك خدمت آقا رسيده بوديم. درجه ي سرلشكري صياد را هم ابلاغ كرده بودند. موقع مراسم من كنار صياد بودم. وقتي آقا صحبت هايش شروع شد. او دفترچه اش را از جيبش بيرون آورد و شروع كرد به نوشتن. تا آخر مراسم همينطور مي نوشت.... 23 شهريور 1391-10:22:06 ادامه مطلب |
|
|
عمومي «تفاهمنامه همكاري بين دانشگاه فرهنگيان و پژوهشگاه علوم و معارف دفاعمقدس»
 اين تفاهمنامه به منظور تعميق همكاريهاي علمي،آموزشي و پژوهشي، ميان رييس دانشگاه فرهنگيان جناب آقاي دكترجهانبخش محبينيا و رييس پژوهشگاه علوم و معارف دفاعمقدس سردار سرتيپ2پاسدار دكتر هاديمراد پيري با مفاد زير منعقد شد:
در اين تفاهمنامه كلمه«دانشگاه» به جاي دانشگاه فرهنگيان وكلمه«پژوهشگاه» به جاي پژوهشگاه علوم و معارف دفاعمقدس بكار برده شده است.... 21 شهريور 1391-12:14:47 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو گفتگو با پدر بزرگوار شهيدى از خيل اقليتهاى ديني؛ “ژوزف شاهينيان”
 هشت سال دفاع مقدس در عين آنكه تجلى عارفانهترين حضورها و رشيدترين حماسهها بود، تجلى اوج يكرنگي، همسويى و وحدت قلبها و قدمها نيز بود. در هشت سال دفاع مقدس، دنيا ديدنىترين حماسههاى وحدت را مشاهده كرد كه چگونه مردان و زنان با وجود تنوع قومي، مذهبى و زبانى دوش در دوش يكديگر تحت يك پرچم با يك ندا و به سمت يك هدف تجمع كرده، ماندنىترين حماسهها را ثبت كردند. امروز ايران سربلند، سرافراز از خون فرزندان خويش است كه براى آزادى واستقلالش از بالاترين سرمايه خويش گذشتند.... 21 شهريور 1391-11:48:24 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خاطراتي از شهيد خرازي
 يك روز قرار بود تعدادي از نيروهاي لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوي اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس در ميان يكي از قايقها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجي جوان كه او را نميشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم.» حاج حسين بدون اينكه چيزي بگويد پشت سكان نشست،... 21 شهريور 1391-09:14:45 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خاطراتي از زبان همسران شهيدان
 پنج، شش روزى قبل از شهادتش بود كه برايم نامه فرستاد.
نوشته بود:”سعى كن خودت را به خدا نزديك كني؛ تا به حال امتحان كردهاي؟ وقتى به او نزديك مىشوى تمام غمها را فراموش مىكنى و همه غصهها از يادت مىرود. سعى كن به او نزديك شوي. از رفتن من هم ناراحت نباش. بر فرض كه الان نروم و زنده بمانم؛فوقش ده يا بيست سال ديگر بايد رفت. پس چه بهتر كه رفتن را همين حالا خودم انتخاب كنم كه زيباترين رفتنها مرگ سرخ است.”
كلمه به كلمه نامهاش با نامههاى قبلى فرق داشت. با خواندن نامه به يقين رسيدم كه بزودى از ... 21 شهريور 1391-10:50:21 ادامه مطلب |
|
|
خاطره مجنون صد توماني/ تركش ولگرد
 نگاهي به علي كردم و با افسوس گفتم: «بازم خوش به حال تو. من كه اگر حرف از جبهه بزنم ننهام غش ميكند و آقاجان با كمربند ميافتد به جانم. به جان علي، عشق جبهه دارد ديوانهام ميكند.»
علي كه از دو ساعت پيش كلافه و بيحوصله پاي حرفهايم نشسته بود، مثل اسپند روي آتش جست زد و با خوشحالي گفت: «آفرين، خودشه!»
با حيرت پرسيدم: «چي خودشه؟»... 21 شهريور 1391-10:05:05 ادامه مطلب |
|
|
عمومي شهيده «زهرا براتيان» الگويي براي مردمداري
 «زهرا براتيان» در روز 18 فروردين سال 1336 در اصفهان به دنيا آمد. مادرش ميگويد: « پنج پسر به دنيا آوردم و فرزن ششم من دخترم زهرا بود. وقتي او را باردار بودم بركت از در و ديوار خانوادهام ميباريد. در سن هفت سالگي برايش خواستگارآمد. گفتم: «هنور در حدي نيست كه بتواند همسرداري كند»، گفتند: «هفت سال صبر ميكنيم تا 14 ساله شود هر چند به اين سن هم نرسيد كه به خانه شوهرش رفت.... 21 شهريور 1391-09:45:45 ادامه مطلب |
|
|
روايت اگه اين خانم نباشه، تو عمليات بعدي شكست ميخوريم
 حلقه اشك را كه دور چشمان مرتضي ديدم، بغض كردم و با ترس و اضطراب گفتم: مرتضي اتفاقي افتاده؟ گفت: يه خوابي ديدم، ميخوام برات تعريف كنم، ولي قول بده تا بعد از شهادتم براي كسي تعريف نكني.
حاج مفيد اسماعيلي همرزم شهيد «مرتضي داداشپور» با بيان خاطرهاي از همرزم شهيدش اينگونه روايت كرده است: داشتيم توي محوطه گردان حمزه لشكر25، فوتبال بازي مي كرديم. از دور مرتضي را ديدم داره مياد.... 21 شهريور 1391-09:17:43 ادامه مطلب |
|
|
خاطره من گوسفند دارم حقوق نميخواهم
 يكي از رزمندگان كه در لشكر ثارالله مشغول به فعاليت بوده در برابر درخواست مسئولين لشكر نوشت:بسم الله الرحمن الرحيم. با سلام به روان پاك شهدا. من چند تا گوسفند به اندازه اي كه بچههايم شكمشان را سير كنند دارم، حقوق مرا بدهيد به افراد ندار و بي سرپرست.
اسناد و مداركي كه از سالهاي دفاع مقدس به جاي مانده نشانه هايي است كه بايد در حفظ و نگهداري آن كوشا باشيم. در همين اسناد است كه شخصيت و تفكر رزمندگان به خصوص شهدا كاملا روشن و مشخص ميشود.... 21 شهريور 1391-09:04:05 ادامه مطلب |
|
|
|