خاطره اگر چاي نميدادند، سحري اسرا نان خشك و نمك بود
 در ماههاي رمضان دوران اسارت، معمولاً چاي شب را براي سحر نگه ميداشتيم و سحري نان خشك و چاي سرد ميخورديم. اگر هم چاي نميدادند، سحريمان ميشد مقداري نان خشك و نمك.
در ماههاي رمضان دوران اسارت، معمولاً چاي شب را براي سحر نگه ميداشتيم و سحري نان خشك و چاي سرد ميخورديم.... 23 مرداد 1391-09:54:26 ادامه مطلب |
|
|
گزارش شهيدي كه بي سر به ديدار مادر رفت
 آقاي مرده شور گفت تا شما بيرون نرويد من او را نمي شويم، داخل يك پلاستيك پيچيده بودنش، گفتم برويد كنار، چادرم را انداختم، گفتم من خودم پسرم را مي شويم. طاقتش را هم دارم.
روايت خاطراتي از سالهاي دفاع مقدس به خصوص از لحظاتي كه يك مادر با فرزندش وداع ميكند، از جمله لحظات داغدار تاريخ ايران اسلامي است. خاطره كه در زير ميآيد لحظهاي است... 23 مرداد 1391-09:52:28 ادامه مطلب |
|
|
روايت «مرصاد» به روايت علي محمد زند- وسايلي كه كه در جيب يك منافق پيدا شد
 خاطرات جنگ شنيدنش از زبان رزمندگاني كه خود در ميدان آتش و خون حضور داشتند خوش است. چرا كه آنان لحظات و صحنه هايي را درك كردند كه هر فكر و خيالي عاجز است از وصفش. عمليات مرصاد خاطرات شنيدني و جالبي دارد كه اين دفعه از نگاه يكي ديگر از فرزندان امام روح الله مي خوانيم از لحظاتي كه رزمندگان با منافقين جنگيدند و قاطعانه آنان را از كشور بيرون راندند. در بخشي ديگر از خاطرات علي محمد زند مي خوانيم:... 23 مرداد 1391-09:44:43 ادامه مطلب |
|
|
خاطره رزمندگاني كه در سه راهي مرگ به شهادت رسيدند
 همانطور كه به خط نگاه ميكردم، يكدفعه ياد هاتف و بوجاريان افتادم. لرزشي در تنم افتاد. گريهام تندتر شد. جنازهشان را بچهها از زير گل درآورده بودند و لاي پتويي كنار سنگر گذاشته بودند.
اتفاقات كه در سالهاي دفاع مقدس بين رزمندگان رخ ميداد اگر چه تلخ و شيرين با هم ادغام بود اما يك حلاوت خاصي در آن نهفته است كه زندگي را به انسان هديه ميدهد:... 23 مرداد 1391-09:39:57 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو گفتوگو با مادر شهيد مفقودالاثر: خبر شهادت محمود را يك هفته از پدرش مخفي كردم
 به ديدار مادر شهيدي رفتيم كه حتي پلاك فرزندش را برايش نياورند و امروز تمام دارايياش از محمود، يك دست لباس، وصيتنامه، عكسهايي از كودكي تا جبهه و چند برگ دستنوشته است. پيكر شهيد «محمود زرندي» هيچ وقت به خانه بازنگشت.
وقتي به كوچه شهيد «ابريشم كار» رسيديم، آسمان آفتابي بود و گرماي تابستان نفسمان را بريده بود اما نشاطي در دل داشتيم.... 23 مرداد 1391-09:32:29 ادامه مطلب |
|
|
عمومي تفاهمنامه همكاري ميان سازمان پژوهش و برنامهريزي آموزشي وزارت آموزش و پرورش و پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
 به منظور همكاري و تعامل پويا و مستمر و برقراري ارتباط متقابل و بهرهبرداري از ظرفيتهاي علمي، فني، تخصصي، آموزشي و پژوهشي و سازماني طرفين براي تعميق و ترويج معارف، تجارب، آموزهها، فرهنگ و ارزشهاي دفاع مقدس در نسل حاضر و نسلهاي آتي بهويژه فرهنگيان و دانشآموزان دورههاي مختلف تحصيلي در راستاي اجرايي شدن بند 2 مصوبه نشست 154 شوراي اسلامي شدن دانشگاهها و مراكز آموزشي بين سازمان پژوهش و برنامهريزي آموزشي وزارت آموزش و پرورش و پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس ستاد كل نيروهاي مسلح، ضمن يادآوري تف... 22 مرداد 1391-10:42:59 ادامه مطلب |
|
|
عمومي تفاهمنامه همكاري دانشگاه علوم انتظامي و پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
 به منظور تعميق همكاريهاي علمي، آموزشي و پژوهشي ميان دانشگاه علوم انتظامي ناجا و پژوهشگاه علوم و معارف دفاعمقدس، اين تفاهمنامه ميان سرتيپ2 پاسدار محمدتقي عصار (فرمانده محترم دانشگاه علوم انتظامي ناجا) و سرتيپ دوم پاسدار دكتر هاديمراد پيري (رئيس پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس) با شرايط ذيل منعقد ميگردد.
1- توسعه درس آشنايي با دفاع مقدس با محتوي و سرفصل تعيين شده به ارزش 2 واحد بعنوان درس اختياري در مقاطع كارشناسي، كارشناسي ناپيوسته.... 22 مرداد 1391-10:32:56 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو مروري بر زندگي و كيفيت شهادت محمد مولايي با پدر شهيد/خوابي كه تعبيري جز شهادت نداشت
 «سال ۶۵ كه محمد به دنيا آمد، سه سال از حضورم در جبهههاي جنگ ميگذشت. من سالها در طلب شهادت جبههها را جستوجو ميكردم، در حالي كه گاه فراموشم ميشد شهادت حال ميخواهد نه قال و عروج پسرم در يكي از روزهاي سال ۸۹، جلوه ديگري از اين حقيقت را برايم روشن ساخت.»
گفتوگوي ما با عباسعلي مولايي پدر شهيد محمد مولايي اگرچه براي شناخت ابعاد زندگي يك شهيد صورت پذيرفت، اما واگويههاي اين رزمنده دوران دفاع مقدس، از تمناي وصال به شوقي دروني سخن ميگفت كه قرنهاست مجاهدان راه خدا را شيفته خود ساخته است و آنچ... 21 مرداد 1391-12:08:40 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو گفتگو با عبدالرحيم بادروج برادر سردار سرتيپ شهيدحاج عبدالحميد بادروج
 او با حضور هميشگي خود در جبهههاي نبرد تصوير بلند و خستگي ناپذيري را براي همرزمان خود بر جاي گذاشت تا رهروان راهش، دلاوري وگستاخياش را اسوه گيرند و بر قدرتهاي دروغين يورش برند. روح حاج عبدالحميد با دروج آخرين فصل از زندگياش را در مكه مكرمه در جوار انبوه ارواح پاك اولياءالله گذراند و با اهداي خون خويش در حريم حرم امن خدا چهره ددمنش اسلاميان دروغين را رسوا كرد.» و خداوند متعال در آيه ۱۰۰ سوره نساء ميفرمايد: «ومن يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله» هر كس ب... 21 مرداد 1391-12:20:08 ادامه مطلب |
|
|
خاطره به عراقيها گفتم: داوطلب آمدم
 توي گرگوميش هوا ديدم چند نفر طرفم ميآيند. داد زدم: «من اينجام. زخمي شدم.» ولي آنها به طرفم تيراندازي كردند. توي دلم گفتم: عجب آدمهايي هستند. من ميگم تير خوردم، اينها باز تير ميزنند. نزديكتر كه شدند، ديدم دارند عراقي حرف ميزنند. رسيد روي سرم و محكم لگد زد. تمام تنم زخمي بود. گفتم: «من جاي پدرت هستم. نزن.... 21 مرداد 1391-12:08:35 ادامه مطلب |
|
|
|