روايت روايتي از ديدار مقام معظم رهبري با رزمندگان لشكر 25 كربلا/ حاج جوشن حالا بيا ببوسيمت!
 حضرت آقا فرمودند حالا اگر بپرسيم سن شما چقدر است كه نميگويي واقعيتش چه قدر است؟ حاج جوشن گفت اسرا نظامي است . آقا با خنده فرمودند اسرار نظامي؟ هر چه هست سيسال ديگر به آن اصافه كن، حالا بيا ببوسيمت .
مطلبي كه در ادامه ميخوانيد، متن گفتوگوي امام خامنهاي با «(حاج جوشن) سقاي لشكر ويژه 25 كربلا» است كه مربوط به ديدار معظم له در دوران رياست جمهوري از مقر لشكر ويژه 25 كربلا (در هفت تپه) ميشود كه در وبلاگ شهداي لشكر 25 كربلا منتشر شده است.... 4 مرداد 1391-10:25:04 ادامه مطلب |
|
|
روايت روايتي از شهيد «سيد مجتبي هاشمي»/ هميشه گل ميوههاي مغازه سيد براي نيازمندان بود
 كار كه تمام شد، نشستيم و كمي با هم صحبت كرديم و از اوضاع جبهه حرف زديم. همين طور كه گپ ميزديم، هر از چند گاهي پيرزني، پيرمردي ميآمد و ميگفت آقا سيد اگه ميوه خراب داري بريز توي كسيه بده به من ببرم .
بعد از منحل شدن گروه فدائيان اسلام، يك ماه از آمدنم به تهران ميگذشت كه تصميم گرفتم سري به آقا [شهيد هاشمي] بزنم. رفتم در مغازهاش كه آن زمان ميوه فروشي بود.... 4 مرداد 1391-10:00:04 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو عاشوراي مجنون ديدني بود
 سلاحهايي كه در عرف بينالملل غيرمتعارف به شمار ميروند، اما هنوز پس از گذشت ۲۳ سال از اتمام دفاع مقدس، هيچ نهاد متعارف بينالمللي در محكوميت اين جنايت و اعاده حق ملت ايران اقدامي جدي انجام ندادهاست. رضا محمودي، جانباز دو چشم نابيناي دفاع مقدس كه بينايي يكي از چشمانش را از عوارض بمباران شيميايي دشمن طي دو عمليات خيبر و كربلاي ۵ از دست دادهاست، از قربانيان اين جنايت ضد بشري به شمار ميرود كه به بهانه سالروز فاجعه سردشت ساعتي با وي در خصوص مشكلات جانبازان شيميايي و لزوم احقاق حق ملت ايران در ا... 3 مرداد 1391-12:29:28 ادامه مطلب |
|
|
عمومي مروري بر زندگي شهيد غلام ملاحي/ بيست و ششمين سالگرد شهادت يك شهيد 26 ساله
 غلام ملاحي در سال 1341به دنيا آمد. تحصيلاتش را در ايلام به پايان رساند و ديپلم راه و ساختماني گرفت. در زمان جنگ فرماندهي اطلاعات عمليات لشكر حضرت امير(ع) به عهدهاش بود. در گرما و سرماي مناطق خرمشهر،فاو،آبادان و كردستان پيوسته حضور داشت تا اينكه سرانجام در سال 1367 و در سن 26 سالگي در «ارتفاعات ميمك» در حين آرايش نيروهاي مردمي در اثر تركش گلوله توپ به درجه رفيع شهادت نائل آمد.... 3 مرداد 1391-11:35:45 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خاطرات يك بانوي رزمنده از روزهداري در جنگ
 جمله بالا بخشي از خاطرات «شمسي سبحاني» است كه از ارديبهشت ماه سال 1359 تا 1364 به عنوان پرستار حضوري پررنگ در جبهه داشته است.
درباره چگونگي حضورش در جبهه و روزهداري در ماههاي رمضان سالهاي 59، 61 و 62 ميگويد: بلافاصله پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي جنگ بر كشورمان تحميل شد. از آن جايي كه حفظ تداوم ارزشهاي انقلاب در هشت سال جنگ تحميلي تبلور يافته بود به عنوان كادر درماني به جبهه اعزام شدم.... 3 مرداد 1391-11:16:28 ادامه مطلب |
|
|
عمومي «مرصاد»ي براي معراج - دانشجوي شهيد رادمرديان؛ وقتي جبهه مهم تر از دانشگاه مي شود ...
 نويد شاهد: با او احوالپرسي كردم و بعد از اندكي استراحت با هم به گشت زني رفتيم و پرسيدم: باقرجان از دانشگاه خود مرخصي گرفته اي؟ گفت: بله اما ديگر ...
شش روز پس از قبول قطعنامه 598 توسط ايران و در شرايطي كه نيروهاي عراقي با بهره برداري از ضعف شديد روحيه نيروهاي ايراني مجدداً به خرمشهر حمله كرده و تا آستانه تصرف آن پيش رفته بودند، سازمان مجاهدين خلق عملياتي با نام فروغ جاويدان را آغاز كرد.... 3 مرداد 1391-11:14:46 ادامه مطلب |
|
|
خاطره يك عراقي خوب
 او بعد از يك نبرد سنگين درحالي كه كه به شدت زخمي شده، مجبور مي شود ميان دو شهيدي كه در قايق به شهادت رسيده اند، بخوابد. دشمن قايق را پيدا مي كند و در لحظاتي بسيار سخت، متوجه زنده بودن او مي شود. او را با خود مي برند و بعد از حوادث بسيار عجيب، در حالي كه به شدت زخمي بوده، او را به شدت شكنجه و اذيت مي كنند، اما در فرصتي، سردار از دست آنها مي گريزد و بعد از تحمل سختي هاي فراوان به سمت نيروهاي خودي مي رود. آنها او را به بيمارستاني مي برند. آن چند عراقي هم در اين فاصله توسط رزمندگان اسلام دستگير مي ش... 3 مرداد 1391-11:07:59 ادامه مطلب |
|
|
عمومي قهرمان افسانهها شدي سيد
 وقتي آمدي، خسته و داغانتر از آني بودي كه بشود توصيف كرد. بادگير قهوهاي رنگت از جلو جِر خورده بود. سر تا سر موهاي قشنگت را خاك گرفته بود. پتوي سنگر را كه كنار زدي، خواب خواب بودي. وقتي چشمت به ده ـ پانزده نفري افتاد كه زير پتوها خوابيده بودند و از چكمههاي گليشان كه جلو سنگر، پشت جعبة خمپارهها بود، فهميدي كه بچههاي خودماناند، لبخند مليحي چهرة خستهات را نوراني كرد.... 3 مرداد 1391-10:04:21 ادامه مطلب |
|
|
عمومي قوانين دهگانه شهيد «سيد مجتبي علمدار»/ احتياط كن! يك آقايي دارد ما را ميبيند
 هماتاقيهاي شهيد علمدار در بيمارستان درباره نحوه شهادتش ميگفتند: لحظه اذان، بعد از يك هفته بيهوشي كامل، بلند شد، همه را نگاه كرد، بعد از شهادتين، گفت «خداحافظ» و شهيد شد...
جانباز شهيد «سيدمجتبي علمدار» در دوران دفاع مقدس، فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم بود و چندين مرتبه مجروح شد. پس از پايان جنگ، در واحد طرح و عمليات لشكر 25 كربلاي ساري مشغول به خدمت شد.... 3 مرداد 1391-09:49:02 ادامه مطلب |
|
|
روايت «مرصاد» به روايت حميد حسام- گرماي خون برف ها را آب كرده بود
 همان ديدهبان زخمي بود، اما بيحركت و بيصدا خون گرم بدنش برفهاي اطرافش را آب كرده بود. جاني در بدن نداشت و يخ زده بود.
عمليات مرصاد در 5 مرداد 1367 آغاز شد. عملياتي كه از جهات مختلف با تمام عمليات هايي كه در دفاع مقدس انجام شود متفاوت بود. خاطراتي هم كه در مورد اين عمليات از افراد مختلف بيان شده است دليلي است بر اين مدعا. آنچه مي خوانيد قسمت دوم خاطراتي است كه از نحوه انجام عمليات مرصاد روايت شده است.... 3 مرداد 1391-09:43:39 ادامه مطلب |
|
|
|