هفت روايت از شهيد حسن باقري؛ «سقاي بسيجيها» الگوي رزمندگان بود/ تخت بيمارستان هم او را از وضعيت مرزها غافل نكرد! همسر شهيد باقري گفت: اوايل زندگيمان كه از كار حسن اطلاعي نداشتم و ميگفتم كه در جبهه چه كار ميكني؟ او پاسخ ميداد: «من سقاي بچههاي بسيجي هستم.» 9 بهمن 1397-08:40:12

۴۵ روز به ۲۷ سالگياش مانده بود كه در فكه پر كشيد و آسماني شد. او در دوران ۲۸ ماهي كه در جبهه حضور داشت. به عنوان نابغه جنگ لقب گرفت. او در سختترين شرايط نيز به پيشرفت عملياتها و سلامتي رزمندگان ميانديشيد و دغدغهاش آزادي شهرهاي اشغالي توسط رژيم بعث بود. اين فرمانده دلير در جبههها به گونهاي از نظر اخلاقي و استراتژيك عمل كرد كه بعد از گذشت سه دهه از جنگ همچنان نامش به ميان ميآيد. متن بالا برگرفته شده از زندگي پر افتخار سردار شهيد «حسن باقري» است. به مناسبت سالروز شهادت اين شهيد بزرگوار، به مرور فعاليتهاي شهيد در جبهه و خصوصيات اخلاقياش در جمع خانواده پرداختيم كه در ادامه هفت روايت از زبان خانواده و همرزمان شهيد را ميخوانيد:
روايت اول/ دوران آشنايي با شهيد باقري براي ما دوران خودسازي بود
سردار عزيز جعفري در خصوص همرزمش شهيد حسن باقري ميگويد: بعد از عمليات امام مهدي (عج) هنگامي كه داشتيم از روي جاده آسفالت باز ميگشتيم نگاهم به شخصي افتاد كه سطل به دست گرفته و فشنگهاي روي زمين را جمع ميكرد. او حسن باقري بود. اين عمل او تأثير زيادي روي ما گذاشت. چون از روي تواضع و جهت صرفهجويي فشنگها را جمع ميكرد. ميگفت: اينها حيف است. او در حالي كه فرمانده بود به ما درس ميداد و همه از حركات او درس ميگرفتند. دوراني كه با او به سر برديم براي ما دوران خودسازي بود.
حسن در عمليات طريقالقدس نيمههاي شب با من تماس گرفت و آن فشارهاي خاصي كه از خصلتهاي او بود به ما ميآورد و ميگفت: «حتماً بايد پل الوان را بگيريد» ما هم كه وضعيت منطقه را ميدانستيم. به حسن ميگفتيم كه چنين و چنان است و نميشود عمل كرد. اما در عين حال ميدانستيم فشارهاي او بيتأثير هم نيست.
هنگامي كه در عمليات طريقالقدس بر اثر تصادف مجروح شد پس از به هوش آمدن گفت: «دعا كنيد من با تصادف نميرم من بايد شهيد شوم تا گناهانم بخشيده شود. اگر ما با شهادت نميريم در آن دنيا بسيجيها يقه ما را خواهند گرفت.»
روايت دوم/ حسن خوش فكر و قدرتمند بود
سردار حسين حسني سعدي در مورد شهيد باقري روايت كرد: در مرحله دوم عمليات بيتالمقدس دشمن پاتك سختي كرد و آن روز به ما و حسن خيلي سخت گذشت و واقعاً سختترين روز عمليات براي ما در طول عملياتهايي بود كه تا آن موقع انجام داده بوديم. دشمن در يك منطقه بسيار حساس پاتك كرده بود كه اگر موفق ميشد شايد مرحله دوم را به طور كلي بهم ميريخت و سرنوشت عمليات بيتالمقدس عوض ميشد. در اين موقع حاج احمد متوسليان از حسن سؤال كرد چه كنيم؟ اگر بخواهيم مقاومت كنيم بايستي تلفات را بپذيريم و تو و حسن بايد مقاومت كنيد. به خاطر همين قبول مسئوليت بود كه واحدها در آنجا ماندند و نيز تلفات كمي متحمل شدند و بالاخره پيروز شديم و اگر خداي ناكرده حسن در اينجا دستور اشتباهي ميداد چه بسا ممكن بود تلفاتمان چندين برابر شود.
طرحهاي حسن مشابه يك طرح عملياتي كلاسيك نوشته ميشد يعني كاري كه براي انجام آن بايد مدتها سر كلاس نشست و آموزش ديد. او از نظر نظامي هوش و ذكاوت بسيار خوبي داشت. بعضيها از نظر فرماندهي قدرت دارند، ولي حسن دو جانبه كار ميكرد و در هر دو زمينه هم موفق بود و واقعاً اين موضوع براي ما نيز باور كردني نبود.
روايت سوم/ برادرم قبل از اعزام به لبنان نصيحتم كرد
سرلشكر محمد باقري فرمانده اطلاعات نيروي زميني برادر شهيد حسن باقري ميگويد: صبح براي ديدنش به بيمارستان رفتم. در آن لحظاتي كه معلوم نبود زنده ميماند به سختي مطالبي را بيان ميكرد. گوشم را جلو بردم كه ببينم چه ميگويد. ديدم كه ميگويد: پل سابله كارش به كجا كشيد؟ من به او گفتم: «تو حالت خوب نيست استراحت كن.» گفت: «نه. تو جريان را تعريف كن.»
من برايش آنچه دانستم گفتم. در آن لحظات باز هم به فكر عمليات بود و خودش را از جنگ فارغ نميديد. با اين كه دكتر گفته بود بايد يك ماه استراحت كني پس از يك هفته در حالي كه آثار تصادف به طور كامل در سر و صورتش به چشم ميخورد، از بيمارستان تهران به ستاد عملياتي جنوب بازگشت. در حالي كه سردرد سختي داشت و به حالت دراز كشيده مطالب را ميخواند.
براي برنامهريزي عمليات رمضان كوشش زيادي داشتيم كه بتوانيم عكسهايي را از جبهه بگيريم. يادم ميآيد برادرم كوشش زيادي ميكرد كه بتواند دوربينها و لنزهايي به دست آورد كه بتواند از خط عكس بگيرد و فرماندهان را به اين وسيله توجيه كند. او براي پيدا كردن لنز تهران و شهرهاي ديگر را گشت و تلاش بسيار كرد تا توانست دوربيني به دست آورده و عكسهايي از جبهه بگيرد كه اين عكسها كمك زيادي به برنامههاي عمليات كرد.
بعد از عمليات بيتالمقدس كه اسرائيل به جنوب لبنان حمله كرد، قرار شد تعدادي از نيروهاي ايراني به لبنان بروند و مرا هم براي قرارگاهي كه بنا بود در آنجا تشكيل شود فرستادند. وقتي كه آماده رفتن شدم حسن به من گفت: «مبادا از اين كه تو را براي جنگ با اسرائيل فرستادهاند فكر كني كه كسي هستي و خيلي مهم شدهاي. مبادا غرور تو را بگيرد. تو با آن نيروي بسيجي هيچ فرقي نميكني. آنجا كه ميروي بايد براي خدا خدمت كني و مواظب باش تا خودت را گم نكن.»
روايت چهارم/ حسن ميگفت: «سقاي بسيجيها هستم»
همسر شهيد باقري هم در ارتباط با وي ميگويد: حسن بسيجيها را خيلي دوست داشت و هر جا از آنها صحبت ميشد برق خوشحالي در چشمانش پديدار ميشد. آن اوايل كه از كارش اطلاعي نداشتم و ميگفتم كه در جبهه چكار ميكني؟ ميگفت: «من سقاي بچههاي بسيجي هستم.»
عليرغم اينكه يك فرمانده نظامي بود و درگيري مستقيم با جنگ داشت و خشونتهاي زياد و درگيريها را ميديد، ولي در وراي اين روح نظامي يك روح لطيفي داشت كه سرشار از مهرباني و عطوفت و فداكاري و از خودگذشتگي بود. آدم تعجب ميكرد كه با اين رقت قلب چگونه وارد جنگ شده است. اينها در مجموع نشانگر پيچيدگي و بزرگي روح ايشان بود كه ميتوانست همه اين مسائل را يك جا داشته باشد.
روايت پنجم/ شهيد بهشتي از حسن تشكر كرد
شهيد حميد معينيان در دوران حياتش در خصوص شهيد باقري روايت كرد: «يك شب شهيد بهشتي به پادگان گلف آمده بود و در آنجا راجع به مسائل عملياتي از برادر حسن سوال كرد و توضيحات شهيد باقري آنقدر جالب بود كه شهيد بهشتي وي را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و گفت: «آفرين بر برادر خوب اطلاعاتيم. گزارشتان بسيار خوب بود.» سپس از وي سؤال كرد كه شما چند سال است كه در مسائل نظامي كار ميكنيد؟ حسن باقري گفت: «كمتر از ۲ سال». شهيد بهشتي وي را تشويق كرد و سپس گفت: سعي كنيد كه اطلاعاتتان مبتني بر واقعيات باشد.
روايت ششم/ فرمانده لايقي بود
برادر صفاري يكي از همرزمان حسن باقري در مورد خصوصيات اين فرمانده دلير روايت كرد: وقتي به اهواز و به گلف (پايگاه منتظران شهادت) رفتم حسن را نميشناختم. در آنجا ديدم كه يك آدم كم سن و سالي در حال فرمان دادن است. پيش خود گفتم اين بنده خدا چه ميگويد كس ديگري نبود كه بيايد امر و نهي كند؟! ولي حقيقتاً آن قاطعيتي كه در او ديدم اين مطلب را به من فهماند كه او بايد فرمانده لايقي باشد كه براي اين پست مهم انتخاب شده است.
روايت هفتم/ معلمي خوب براي همه بود
سردار احمد غلامپور در مورد نقش اين شهيد در زمينه تشكيل سازمان گروههاي رزمي ميگويد: در عمليات ثامنالائمه براي اولين بار ميخواستيم نيروي عظيمي را به كار بگيريم و لذا مساله دسته و گروهان و گردان مطرح شد. ما ديديم كه اين برادرمان خيلي سريع و بدون آن كه قبلاً دورهاي ديده باشد روي يك تعداد كاغذ سفيد نحوه تشكيل سازمان اين گروهها را مشخص كرد. اين برنامه براي ردههاي بالا بسيار جالب بود كه ميديدند سپاه براي اولين بار با سازمان گرداني و گروهاني در حمله شركت كرده است البته سازمان فعلي سپاه هم بر اساس طرح اولين همين برادران بود. او روي آموزش و توجيه نيروها براي عمليات بسيار تأكيد ميكرد و ميگفت: هيچ نيرويي بدون توجيه نبايد به عمليات برود. او خودش دقيقاً نيروها را براي فرستادن به عمليات توجيه مينمود و به آنها نحوه فعاليت دشمن و شكل و آرايش خط و حجم آتش و بقيه مسائل را گوشزد و توجيه ميكرد و بالاخره شاگردانش از تمامي حركات او درس ميآموختند.
«سقاي بسيجيها» الگوي رزمندگان بود/ تخت بيمارستان هم او را از وضعيت مرزها غافل نكرد! 9 بهمن 1397-08:40:12 كد خبر: 37069 منبع خبر: خبرگزاري دفاع مقدس فرستنده: دبير سرويس خبر |